قالب وبلاگ

قالب بلاگفا

بازی آنلاین

آپلود سنتر

آپلود تک

آس بلاگ

صفحه نخست

ایمیل ما

آرشیو مطالب

لینك آر اس اس

عناوین مطالب وبلاگ

پروفایل مدیر وبلاگ

طراح قالب

:: صفحه نخست
::
ایمیل ما
::
آرشیو مطالب
::
پروفایل مدیر وبلاگ
::
لینك آر اس اس
::
عناوین مطالب وبلاگ
::
طراح قالب

::اصطلاحات ادبی
::عروض و وزن شعر پارسی
::قالب های ادبی
::غزل _ مثنوی
::رباعی _ دو بیتی
::قصیده _ مستزاد
::ترجیع بند _ ترکیب بند
::قطعه _ مسمط
::چهارپاره _ بحر طویل
::شعر نیمایی _ شعر آزاد یا (سپید )
:: مقاله های ادبی
:: گلچین بهترین غزل های کلاسیک
:: گلچین بهترین غزل های معاصر
:: گلچین بهترین رباعی های کلاسیک
:: گلچین بهترین رباعی های معاصر
:: گلچین بهترین اشعار کوتاه
::مفاخر ادبی جهان
::شکسپیر ( انگلیس ) (2)
::جان میلتون ( انگلیس) (2)
::رابرت براوْنينگ ( انگلیس ) (2)
::آلفرد لرد تنیسون ( انگلیس ) (2)
:: پرسی بیش شلی ( انگلیس ) (2)
:: خواهران برونته ( انگلیس ) (2)
:: لرد بایرون ( انگلیس ) (2)
::کریستوفر مارلو ( انگلیس ) (2)
::تد هیوز ( انگلیس) (2)
::بن جانسون ( انگلیس ) (2)
::الیزابت برت براوینگ ( انگلیس ) (2)
::ادموند اسپنسر ( انگلیس) (2)
::ویلیام بلیک ( انگلیس ) (2)
::جان دان ( انگلیس ) (2)
::ادوارد فیتز جرالد ( انگلیس ) (2)
::الکساندر پوپ ( انگلیس ) (2)
:: جان کیتس ( انگلیس ) (2)
:: شاعران آلمان
::یوهان ولفگانگ فون گوته( آلمان ) (2)
:: هر مان هسه ( آلمان )(2)
::برتولت برشت (آلمان ) (2)
:: مارگوت بیکل ( آلمان ) (2)
::نیچه ( آلمان ) (2)
::هاینریش هاینه ( آلمان ) (2)
::شاعران فرانسه
:: ویکتور هوگو ( فرانسه ) (2)
::آلفرد دو موسه ( فرانسه ) (2)
:: آلفونس دو لامارتین ( فرانسه ) (2)
:: تئوفیل گوتیه ( فرانسه ) (2)
::آنتوان دو سنت‌اگزوپری ( فرانسه ) (2)
::مفاخر ادبی ایران (کلاسیک )
::مفاخر ادبی ایران ( معاصر )


تمام لینکها تماس با ما


نویسندگان :
:: میلاد
:: سعید

آمار بازدید :

:: تعداد بازدیدها:
:: کاربر: Admin

ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 757
بازدید کل : 5284
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1




در اين وبلاگ
در كل اينترنت







پیام مدیریت وبلاگ : با سلام خدمت شما بازدیدكننده گرامی ، به وبلاگ من خوش آمدید .لطفا برای هرچه بهتر شدن مطالب این وبلاگ ، ما را از نظرات و پیشنهادات خود آگاه سازید و به ما در بهتر شدن كیفیت مطالب وبلاگ کمک کنید .


چهار شعر از آنتوان سنت اگزوپری

  

1.

 

از دورها
دورها می‌آیی
و فقط 
یک چیز
یک چیز کوچک
در زندگی من جابه جا می‌شود
این که دیگر بدون تو
در هیچ کجا نیستم!

 

2.

اگر فرصت بود
کیمیای تو
مرا طلا می‌کرد
اما فرصت نبود ... 
تو رفتی
من طلا نشدم،
و کسی راز کیمیای تو را نفهمید ...

 

3.

تو را هرگز شگفت زده ندیدیم
تو برتری داشتی بر همه چیز
تو ابدی بودی
و می‌دانستیم 
که تو همه چیز را می‌دانی
و ما
در جستجوی تمام راهها و دامها بودیم
تا تو را از راه به در کنیم ...

 

4.

چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من، به چشمانم، 
و به قلبی که برای تو می تپد
این شب و این باران
و تو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم ...



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,


آنتوان دو سنت‌اگزوپری

 

 

 او در 29 ژوئن سال 1900 در لیون فرانسه به دنیا آمد . علی رغم فقر خانواده دوسنت اگزوپری یکی از اصیل ترین خانواده های اشرافی جنوب فرانسه  بود . چهار سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد. و سرپرستی  او و یک خواهر و برادر دیگرش به دست مادرش افتاد . او در سال 1917 تنها برادرش را از دست داد و بار مسئولی خانواده به گردنش افتاد . 

بعد از دریافت دیپلم خانواده اگزوپری او را تشویق کردند تا وارد نیروی دریایی شود که محل خدمت بسیاری از اشرافزادگان فرانسوی بود. اما اگزوپری، که علاقه‌ای به نیروی دریایی نداشت، نتوانست به دانشگاه نیروی دریایی راه یابد و دو بار در امتحان ورودی این مدرسه مردود شد. بعد از شکست در ورود به مدرسه نیروی دریایی او برای انجام خدمت نظام وظیفه به  نیروی هوایی فرانسه  پیوست. او با زیرپا گذاشتن مقررات به فراگیری خلبانی پرداخت و گواهینامه پرواز خود را دریافت کرد. او همچنین در امتحانات افسری نیروی هوایی پذیرفته شد و برای خدمت به مراکش فرستاده شد. در سال ۱۹۲۳ بعد از اتمام خدمت سربازی قصد داشت به زندگی معمولی خود بازگردد و حتی مدتی نیز به کارهای گوناگون پرداخت، ولی بالاخره با راهنمایی و اصرار یکی از فرماندهان نیروی هوایی که سخت به او علاقمند بود، به خدمت دائمی ارتش در آمد. بعد با پروازهای بسیارش به سرزمینهای گوناگون و به میان ملّت‌های مختلف با زیبایی‌های طبیعت و چشم اندازهای متنوّع جهان و با جامعه‌های گوناگون آشنا شد و طبع حسّاس و نکته سنجش بیش از پیش الهام گرفت و از هر خرمنی خوشه‌ای یافت. سالها در راه‌های هوایی فرانسه-آفریقا و فرانسه-آمریکای جنوبی پرواز کرد. در ۱۹۲۳ پس از پایان خدمت نظام به پاریس بازگشت و به مشاغل گوناگون پرداخت و در همین زمان بود که نویسندگی را آغاز کرد.

سنت اگزوپری جوان به دختر زیبایی دل بسته بود که خانواده دختر به سبب زندگی نامنظم و پرحادثه هوایی با ازدواج آن دو مخالفت کردند. نشانه‌ای از این عشق را در اولین اثرش به نام "پیک جنوب  می‌توان دید.  

در سال ۱۹۳۰ بار دیگر به فرانسه بازگشت و در شهر آگه که مادر و خواهرش هنوز در آنجا اقامت داشتند، عروسی کرد. در سال ۱۹۴۱ اثر زیبای او به نام پرواز شبانه که مورد تقدیر و تحسین آندره ژید نویسندهٔ بزرگ فرانسوی واقع شده بود، منتشر گردید و چندی نگذشت که به چند زبان اروپایی ترجمه شد و مقام ادبی و شخصیّت هنری اگزوپری را به اثبات رسانید. در سال ۱۹۳۵ با هواپیمای خود در کشورهای مدیترانه‌ای سفر کرد و بیش از پیش با زیبایی‌های محیط آشنا شد

در سال ۱۹۳۹ اثر معروف اگزوپری به نام زمین انسان‌ها برای نخستین بار منتشر شد و چندان مورد توجّه واقع شد که از طرف فرهنگستان فرانسه به دریافت جایزه نایل شد.  

پس از تسلیم کشور فرانسه به آلمان، اگزوپری به آمریکا مسافرت کرد و کتابهای زیبایی چون «قلعه»، «شازده کوچولو» و «خلبان جنگی» را در این دوران منتشر کرد

در ۱۹۴۳ شاهکار سنت‌اگزوپری به نام "شازده کوچولو" Le Petit Prince انتشار یافت که حوادث شگفت‌آنگیز آن با نکته‌های دقیق و عمیق روانی همراه است. شازده کوچولو یکی از مهم‌ترین آثار اگزوپری به شمار می‌رود که در قرن اخیر سوّمین کتاب پرخواننده جهان است. این اثر از حادثه‌ای واقعی مایه گرفته که در دل شنهای صحرای موریتانی برای سنت اگزوپری روی داده‌است. خرابی دستگاه هواپیما خلبان را به فرود اجباری در دل آفریقا وامی‌دارد و از میان هزاران ساکن منطقه؛ پسربچه‌ای با رفتار عجیب و غیرعادی خود جلب توجه می‌کند. پسربچه‌ای که اصلاً به مردم اطراف خود شباهت ندارد و پرسشهایی را مطرح می‌کند که خود موضوع داستان قرار می‌گیرد. شازده کوچولو از کتابهای کم‌نظیر برای کودکان و شاهکاری جاویدان است که در آن تصویرهای ذهنی با عمق فلسفی آمیخته‌است. او این کتاب را در سال ۱۹۴۰ در نیویورک نوشته‌است. او در این اثر خیال انگیز و زیبایش که فلسفه دوست داشتن و عواطف انسانی در خلال سطرهای آن به ساده‌ترین و در عین حال ژرفترین شکل تجزیه و تحلیل شده و نویسنده در سرتاسر کتاب کسانی را که با غوطه ور شدن و دلبستن به مادّیات و پایبند بودن به تعصّبها و خودخواهیها و اندیشه‌های خرافی بیجا از راستی و پاکی و خوی انسانی به دور افتاده‌اند، زیر نام آدم بزرگها به باد مسخره گرفته‌است.   

 او در۳۱ ژوئیهٔ ۱۹۴۴ برای پروازی اکتشافی برفراز فرانسه اشغال شده از    کرس در  دریای مدیترانه  با یک فروند هواپیما غیر مسلح به پرواز درآمد، و پس از آن دیگر هیچگاه دیده نشد. دلیل سقوط هواپیمایش هیچگاه مشخص نشد اما در اواخر قرن بیستم و پس از پیدا شدن لاشهٔ هواپیمایش اینطور به نظر می‌رسد که برخلاف ادعاهای پیشین، او هدف آلمانها واقع نشده‌است زیرا بر روی هواپیما اثری از تیر دیده نمی‌شود و احتمال زیاد می‌رود که سقوط هواپیما به دلیل نقص فنی بوده‌است.. چهار سال پس از مرگش "قلعه" Citadelle از او انتشار یافت و چنانکه خود نویسنده در آن اظهار کرده بود، اثری ناتمام است که هرگز پایان نمی‌پذیرد. این اثر شامل مجموعه یادداشتهایی است که سنت اگزوپری از تجربه‌ها و اندیشه‌های زندگی خود بر جای گذارده‌است.

 آثار او :

 

هوانورد

پیک جنوب

پرواز شبانه

زمین انسان ها

قلعه ....و

شازده کوچولو

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,


شعری از تئوفیل گوتیه

  

1.

 

از فردیت خود دست شستن،

با چشم دیگری دیدن،

با گوش دیگری شنیدن.

دو تن باشی و در واقع یک تن،

چنان به هم آمیخته و مجذوب،

که ندانی تویی یا دیگری،

پی در پی حیران و پی در پی تابنده.

به هم فشردن خاک، دریا و آسمان،

و هر آنچه در آنهاست

و خلق موجودی چنان تام و تمام

که بینیاز از جذب عنصری دیگر باشد.

آماده ایثار در هر لحظه،

رهایی از شخصیت برای یافتن چیزی ورای آن

معنای عشق همین است.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,


تئوفیل گوتیه

 

 

تئوفیل گوتیه در سال 1811 در شهر تارب متولد گردیده است. او را شاعر آب و رنگ نامیده اند زیرا اشعار او همه کار یک نقاش هنرمند است.وی در جوانی به پاریس رفت و تا آخر عمر در آنجا مقیم شد، در اواخر عمر شهرت او فوق العاده زیاد بود، به طوری که شارل بودلر کتاب معروف خود گل های بدی را بدو ارمغان داد و در آن وی را جادوگر ادبیات فرانسه نامید. نخستین اثر شاعرانه او در سال 1830 انتشار یافت.از مهمترین قطعات منظوم وی می توان قطعات زیر را نام برد: آلبرتوس، کمدی مرگ، اسپانیا و کتاب بسیار معروف که شاهکار او به شمار می رود و با قطعه شعر زیبایی درباره حافظ آغاز می گردد.گوتیه در میان ادبا و هنرمندان عصر، بزرگترین طرفدار عقیده هنر برای هنر بود و عقیده داشت که هنرمند جز هنر خود به هیچ اصل اجتماعی و اخلاقی نباید کار داشته باشد. به غیر از آثار منظوم، چندین رمان معروف نیز از او باقیمانده است که عبارتند از:

پای مومیایی، کاپیتان فراکاس و دو کتاب دیگر به نام تاریخ هنر دراماتیک و تاریخ رمانتیسم. او به سال 1872 درگذشت.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,


شعری از آلفونس دو لامارتین

  

1.

 

 در روزگاری که بشر دنبال یک پناگاه می گشت،

 
یک روز مردمانِ کناره ی رود نیل، در آنجا مستقر شدند

 

با عشق و حسادت نسبت به جریان آبی که بر آنها می ریخت
 

این انسانهای نادان، از رودخانه خدایی ساختند

 

و گفتند: او به هرکس که آن را بنوشد حیات خواهد بخشید

 

"و فقط ماییم و دیگران خواهند مُرد"

 

و هرگاه که بر حسب اتفاق کاروانهای ره گم کرده،

 

می خواستند مَشک های بَدَوی شان را از آب پر کنند،

  

آنان را به بازوی حسادت با تیر می زدند

 

و با خودشان می گفتند: " آبِ آسمان فقط مال ماست

 

فقط در دشت های ما زندگی جریان دارد، فقط درآنجا که ما هستیم نوشیدن جایز است"

 

" آنان آنطرف نباید بنوشند و انسان نیستند "

  

پس فرشته ی خدا در حالی که این گفتگو را می شنید،

 

گفت: " چقدر افکار این انسانها کوتاه است! "

 

و برای اینکه به آنها بیاموزد که

 

 

 

آبی را که آسمان در آنجا می پاشد، برای همه جاری می شود،


از راهی دور مردمانی را همراه با شترانشان به آنجا هدایت کرد؛

 

که در گذر از نیل می خواستند آبهایش را بنوشند.

 

و از آنجاییکه مدافعان احمق، از جانب خدا!

 

آبش را برای رقبای مشتاقشان ممنوع کرده بودند،

 

فرشته ی آسمانِ مسدود،در حالی که منبع مسلّح به سیلاب را

 

بر روی هر یک، باز می کرد، باران را رقم زد

 ( البته این شعر بسیار بلند است  و من در اینجا فقط بخشی ار آن را قرار دادم )



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,


آلفونس دو لامارتین

 

 در ۲۱ اکتبر ۱۷۹۰ میلادی در یک خانواده ی نجیب‌زاده چشم به جهان گشود.  سال های کودکی او در یک دهکده کوچک   گذشت و زیر دست مادری مهربان، حساس و کاردان تربیت شد. تحصیلاتش در کودکی تربیتی نداشت. در دوازده سالگی برای اینکه زبان لاتین بیاموزد او را به کشیشی سپردند، ولی چون در این زبان پیشرفتی نکرد او را به مدرسه شهر (میلی) فرستادند.   

در سال 1809 چون تحصیلاتش در آن مدرسه به پایان رسید و به میلی بازگشت و در آنجا به مطالعه کتب نویسندگان و شاعران بزرگی مانند دانته، پترارک، میلتون و شاتوبریان و مخصوصاً اشعار اوسیان سرگرم بود پس از آن در بیست ویک سالگی دل به سفر بست و با یکی از خویشاوندانش به ایتالیا سفر کرد و مدت دو سال در آن کشور در شهرهای فلورانس و روم و ناپل به سیاحت گذراند. در شهر ناپل با دختر زیبایی به نام گرازیلا آشنا شد، که قهرمان مجموعه اشعار وی به نام رازهای نهانی و قطعه تأثرانگیز «اولین تأسف» و اثر دیگری از او به نام «گرازیلا» می باشد.در شصت سالگی تنگدست و مقروض شد، پس ناچار برای آنکه وجه معاشی تحصیل کند و زندگی خود را به نیکنامی و افتخار ادامه دهد به نویسندگی همت گماشت، ولی با آنکه در هجده سال باقی عمر خویش آثار فراوان از نظم و نثر منتشر ساخت بر فقر و تنگدستی غالب نیامد. سرانجام در سال 1867 پارلمان فرانسه برای او مستمری خاصی معین کرد. دو سال بعد در 27 فوریه سال 1869 در هفتادونه سالگی درگذشت.

مهمترین آثار منظوم و منثور  وی عبارتند از : مرگ سقراط  ،  تفکرات جدید ، نغمات شاعرانه و مذهبی ،سفر مشرق ، رازهای نو ، دریاچه.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,


دو شعر از آلفرد دو موسه

  

1.

 

اندوه
نيرو و زندگی از من گريخته
دوستانم نيز و شادمانی‌ام
اين‌ها را از دست داده‌ام تا با افتخار بگويم
واقفم به آن‌چه که نبوغم را شکوفا کرده
از آن‌زمان که واقعيت را شناختم
و پی بردم که واقعيت دوست است
ديگر حالم از واقعيت به هم می‌خورد
از آن منزجرم
با اين‌که می‌دانم تنها واقعيت ابدی است
و آن‌ها که از آن گذشتند
در اين دنيا فراموش شده‌اند
و يا اين‌‌که پروردگار امر کرده و بايد در برابرش جواب‌گو باشيم
حالا تنها چيزِ خوبی که در دنيا برايم مانده
قدرتِ گاهی گريستن است

 

2.

 ببين
ويران شده ام
بر باد رفته ام
از پاي تا به سر در عشق غرقم
ديگر حتي نمي دانم که آيا
زنده ام يا نه ؟
چيزي مي خورم يا نه ؟
نفسي بر مي آورم يا نه ؟
سخني مي گويم يا نه ؟
تنها مي دانم که دوستت دارم

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,


آلفرد دو موسه

 

لوئیس شارل آلفرد دوموسه  از نمایشنامه نویسان و شاعران مطرح رمانتیکی فرانسه بود. نظر به زندگی نامه ی خودنوشت ِ وی در اثری  تحت عنوان ِ "اعترافات ِ فرزند ِ قرن؛ ۱۸٣٦"   وی درخانواده ای اشرافی و تحت آموزشی مناسب پرورش یافته بود، با این حال، بیشتر متأثر از عواطفی بود برانگیخته در دوره ای که بسیاری از ارزش های سنتی محل نزاع و مخالفت قرار گرفته بود .

وی ادیبی است با توانایی های گوناگون، از نمایشنامه نویسی و نگاشتن قطعات طنزآمیز تا سرودن ِ اشعاری با تکنینک درخشان و استادانه و همچنین اشعار تغزلی چشم گیری چون "شب ِ اکتبر؛ ۱۸٣٧"   که عواطف پیچیده ی وی را با شور و شیوایی عرضه می دارند. علی رغم گرایشی که موسه به جنبش رمانتیک داشت، در قبال ِ زیاده روی های ِ آن جنبش رویکردی مطایبه آمیز در پیش می گرفت. در مثل، او در اثری با عنوان "Lettres de Dupuis et Cotonet" (٣٧ - ١٨٣٦) با روشنگری ِ ماهرانه ای سبک های مرسوم ِ ادبی دوران خود را به هجو کشیده است.  رابطه ی عاشقانه ی وی با نویسنده ی زن ِ مشهور ژرژ ساند، (George Sand) همان گونه که در اعترافات ِ وی عنوان شده است، برانگیزنده ی بسیاری از اشعار تغزلی وی بوده است.  

از آثار او می توان به :

1.     نامه ای به لامارتین

2.     امید به خداوند

3.     قطعات ( شبها )

4.     منظومه ( یادگار )    اشاره کرد .

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,


شعری از ویکتور هوگو

 1.

اول از همه برات آرزو مندم که عاشق شوی
و اگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد 
و اگر اینگونه نیست تنهائیت کوتاه باشد 
وپس از تنهائیت نفرت از کسی نیابی 
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید اما اگر پیش آمد 
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی 
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی 
از جمله دوستان بد و ناپایدار 
برخی نادوست و برخی دوستدار 
که دستکم یکی در میانشان 
بی تردید مورد اعتمادت باشد 
وچون زندگی بدین گونه است 
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی
نه کم ونه زیاد درست به اندازه 
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد 
که دستکم یکی از آن ها اعتراضش به حق باشد 
تا که زیاده به خودت غره نشوی 
و نیز آرزومندم مفید فایده باشی 
نه خیلی غیر ضروری 
تا در لحظات سخت 
وقتی که دیگر چیزی باقی نمانده است 
همین مفید بودن کافی باشد تا تورا سر پا نگه دارد 
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباه کوچک می کنند 
چون این کار ساده ای است 
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ وجبران ناپذیر می کنند 
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی 
و امیدوارم اگر جوان هستی 
خیلی به تعجیل رسیده نشوی 
و اگر رسیده ای به جوان نمائی اصرار نورزی 
و اگر پیری تسلیم نا امیدی نشوی 
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد 
ولازم است بگذاریم در ما جریان یابند 
امیدارم سگی را نوازش کنی 
به پرنده ای دانه بدهی 
وبه آواز یک سهره گوش کنی 
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد 
چرا که به این طریق 
احساس زیبایی خواهی یافت به رایگان 
امیدوارم که دانه ای را هم بر خاک بفشانی 
هر چند خرده بوده باشد 
وبا روئیدنش همراه شوی 
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد 
بعلاوه آرزومندم پول داشته باشی 
زیرا در عمل به آن نیازمندی 
وبرای این که سالی یکبار 
پولت را جلوی رویت بگذاری و بگویی این مال من است 
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است 
و در پایان اگر مرد باشی آرزومندم زن خوبی داشته باشی 
و اگر زنی شوهر خوبی داشته باشی 
که اگر فردا خسته باشید یا پس فردا شادمان 
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید 
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد 
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,


ویکتور هوگو

 

 

 ويكتور ماري هوگو  بزرگترين شاعر قرن نوزدهم فرانسه و شايد بزرگترين شاعر در عرصه ادبيات فرانسه و نيز داستان نويس، درام نويس و بنيانگذار مكتب رومانتيسم، در بيست و ششم فوريه 1802متولد شد. وي سومين پسر كاپيتان « ژوزف لئوپولد سيگيسبو هوگو» ( بعدها به مقام ژنرالي نائل آمد) و «سوني تره بوشه» بود. هوگو به شدت تحت نفوذ و تاثير مادر قرار داشت. مادر وي از سلطنت طلبان و از پيروان متعصب آزادي به شيوه ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود كه پدرش، آن سرباز شجاع، توانست علاقه و محبت فرزندش را نسبت به خود برانگيزد
سال هاي كودكي ويكتور در كشورهاي مختلف سپري شد.   سرودن شعر را با ترجمه اشعار ويرژيل آغاز كرد و همراه با اين اشعار، قصيده بلندي در وصف (سيل) سرود
 در سال 1821 با انتشار كتاب« نوتردام دوپاري» ، كه بعد از بينوايان بزرگترين اثر اوست، شهرتي فراگير يافت. در سال 1822 با « آدل فوشه» دوست دوران كودكي خود، ازدواج كرد.   
هوگوي جوان، عصري نو در تاريخ ادبيات جهان گشود؛ عصري كه عنوان « رمانتيسم» به خود گرفت. از اين زمان به بعد ، هوگو دوستداران بسيار يافت و از 1829 تا 1843 سال هاي بالندگي و كاميابي او بود و در اين دوران، ده ها رمان و منظومه سرود. در سال 1845 از طرف شاه به مجلس اعيان دعوت شد. انتخاب وي اعتراضات فراواني را برانگيخت و به مدت سه ماه، درگيري هايي آغاز شد كه سرانجام ،به گوشه گيري هوگو انجاميد و هوگو در انزواي تمام، شاهكار انسان دوستانه خود، « بينوايان» را به رشته تحرير درآورد.  ويكتور هوگو در ماه مي سال 1885 بعد از يك دوره بيماري در گذشت؛ ليكن با بر جاي گذاردن اشعار و داستان هاي شكوهمند، نامش براي هميشه جاويد ماند



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,


شعری از هاینرش هاینه

  

 1.

 

هنگامی که بهار فرا می رسد و آفتاب جان می گیرد،
آن گاه هر شکوفه ی خردی می شکفد و آدمی را به سوی خود فرا می خواند.
هنگامی که سفینه ی ماه به سفر تابناک خود در پهنه ی آسمان پایان می دهد،
آن گاه ستارگان، در پی او در ژرفای شب شناور می شوند.
هنگامی که شاعر شوریده، از دریچه ی دو دیده، بدین بدایع نظر می دوزد،
آن گاه چیزی در درون می جوشد و شعر غنایی تراوش می کند.
اما گل ها، ستارگان، اشعّه ی جان بخش آفتاب و پرتو ماه...
فارغ از آن که تا چه حد مایه ی تسلّی خاطر باشند
آدمی تنها بدین چیزها زنده نیست و بسنده نتواند کرد.
آدمی آزادی میخواهد و آزادگی...!

 

 2.

 

سالها از پي هم مي گذرند
هر سال دريغ از سال قبل
عشق هيچ گاه رهايم نميکند
و تو در قلب من جاي داري
کاش تنها يک بار ميديدمت
در برابرت زانو ميزدم
و جان به لب رسيده ميگفتم :
بانو ، من عاشق شما هستم



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,


هاينريش هاينه

 

هاينريش هاينه  شاعر بزرگ يهودى الاصل آلمانى است كه اشعارش الهام بخش شاعران بزرگى همچون «مندلسون»، «شوبرت» و «شومان» بوده است. او در عصرى مى زيست كه جهان دستخوش تغيير و تحولات بزرگ اجتماعى و سياسى بود؛ انقلاب فرانسه و دوران حكومت ناپلئون از جمله آنها است. هاينه كه از سن ۳۳ سالگى به عنوان يكى از شخصيت هاى محورى ادبيات، در پاريس سكنى گزيده بود، عاقبت در همان شهر نيز ديده از جهان فرو بست. در ميان اشعار مشهور هاينه مى توان به «لورلى! بمير» اشاره كرد كه در سال ۱۸۳۷ توسط «سيلشر» آهنگساز بزرگ آن زمان، به قالب موسيقى درآمد و از جمله محبوب ترين ترانه ها در نزد مردم آلمان است.هاينريش هاينه در ۹ دسامبر ۱۷۹۷در شهر دوسلدورف آلمان به دنيا آمد. پدرش بازرگان بود و در خلال دوران اشغال به دست نيروهاى فرانسوى، موفق به ترسيم دورنماى روشنى براى اقتصاد يهوديان شد. پس از آنكه پدرش در كار تجارت با شكست روبه رو گرديد، هاينريش جوان به هامبورگ رفت، اما با وجود اصرار زياد پسر عموى بانكدار و ثروتمند خود،«سالومون»، از ورود به عالم تجارت  دوري گزيد. او در دانشگاه هاى «بن»، «برلين» و «گوتينگن» به تحصيل در علم حقوق پرداخت و در سال ۱۸۲۵ موفق به اخذ مدرك حقوق شد؛ اما در تمام اين دوران، آنچه او را به وجد مى آورد، ادبيات بود، نه حقوق.   او همچنين نام كوچك خود را از «هرى» به «هاينريش» كه بيشتر حال و هواى آلمانى دارد، تغيير داد. با اين وجود، هيچ گاه در هيچ شغل و مسند دولتى مشغول به كار نشد. او در سال ۱۸۲۱ با اثرى به نام «اشعار» پا به عالم ادبيات گذارد.  
شيفتگى و شيدايى يك طرفه اى كه در هاينه نسبت به دختر عموهايش «اميلى» و«ترز» وجود داشته، او را به سرودن زيباترين اشعار خود سوق داده است. او در سال ۱۹۲۷ اولين مجموعه شعر مفصل خود را تحت عنوان «كتاب ترانه ها» به چاپ رسانيد. اولين آثار هاينه بسيار متاثر از موسيقى و اشعار محلى و بومى است؛ اما كنايه هايى كه او در اشعارش بكار مى برد، آنها را از حالت رمانتيك صرف دور مى كند. هاينه خاطرات سفرهاي تابستاني خود را در قالب اثرى چهارجلدى با عنوان «تصاوير سفر» به چاپ رسانيد كه تركيبى از اتوبيوگرافى، نقد اجتماعى و بحث ادبى است.  در سال ۱۸۳۴ هاينه عاشق دخترى به نام «كريمينس اوژنى ميدات» شد كه فروشنده اى بى سواد بود و پس از هفت سال دوستى با يكديگر ازدواج كردند. هاينه در بسيارى از اشعار خود از همسرش با عنوان «ماتيلدا» نام برده است. اين دختر جوان در طول هشت سال بيمارى سخت شوهرش، از او مراقبت كرد و او را عزيز داشت؛   ديرى نپاييد كه هاينه خود را در محاصره جاسوسان دولتى ديد كه سايه به سايه او قدم برمى داشتند و عاقبت او را مجبور به تبعيدى داوطلبانه كردند. هاينه به آلمان بازگشت و در سال ۱۸۴۴ هزليات مفصلى با عنوان «آلمان، افسانه زمستانى» به چاپ رسانيد كه حمله اى به عقايد ارتجاعى و استبدادى بود. هاينه از سال ۱۸۴۸ تا پايان عمرش، از مشكلات جسمانى و اقتصادى رنج مي برد. او دچار معلوليت جسمانى شد و بينايى خود را نيز تا حد زيادى از دست داد، اما در همان حال «الهه گور» را سرود و در سال ۱۸۵۱ يكى از بهترين مجموعه اشعار خود به نام «عاشقانه» را عرضه نمود. سرانجام، هاينريش هاينه در ۱۷ فوريه ۱۸۵۶ در پاريس چشم از جهان فرو بست. او در اشعارش انتقادات سياسى و اجتماعى بسيارى مي نمود، و هميشه نسبت به تاثير آنها در دنياى واقعى ابراز نااميدى مى كرد. وي بيان مي دارد :: « نمى توان با منطق به شكار موش رفت؛ چرا كه به راحتى از دست قوى ترين فريب هاي شما مى گريزد».



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,


شعری از نیچه

  

1.

 

خوشم با کلام زنده:
او بر می جهد شادان،
فرو تنانه تعظیم می کند،
و در تلخ کامی نیز دوست داشتنی ست.
پر خون است رگانش
می تواند نفس تازه کند،خیز بردارد
و دلیرانه به گوش کَران نیز بخزد،
بپیچد در آن پر پر زند
و کاری کند کارستان
لیک او بس نازک آراست،
گاهی نا خوش، گاهی خوش.
می خواهید اندک زندگی ارزانی اش کنید؟
با خشونت لمس اش نکنید و نفشاریدش،
سبک و ظریف بر گیریدش
او از نگاه بد حتی، می میرد
بی شکل و مفلوک
بی جان و سرد کنجی می افتد،
لاشه ی خُردش به زشتی مسخ می گردد
و ویران
از مرگ و تباهی.
کلام مرده: چیزی پلشت
تلق و تلوقی نزار.
زنهار از پیشه های پلید
که واژه و کلام نغز را می میرانند!



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,


نیچه

 

 نيچه در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در «روکن» واقع در لایپزیگ پروس به دنیا آمد. این روز مقارن با روز تولد فردریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس بود. به یمن این مقارنت، پدر او که سالها معلم اعضای خاندان سلطنت بود، نام فرزند خود را فردریش ویلهلم گذاشت. نيچه در یکی از کتابهایش بيان مي دارد : این مقارنت به هر حال به نفع من بود؛ زیرا در سراسر ایام کودکی، روز تولد من با جشنی عمومی همراه بود .

 وی از سن چهار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و از ۱۲ سالگی، شروع به سرودن شعر کرد. نیچه تحصیلات ابتدائي خود را  در مدرسهٔ پفورتا به پايان رسانيد و سپس، در دانشگاه بُن به تحصیل در رشته الهیات پرداخت. وي در سال ۱۸۶۵ تحصیل در رشته الهیات را ( در نتیجه از دست دادن ایمانش به مسیحیت) رها كرد.  در سن ۲۳ سالگی، به خدمت نظام در جنگ فرانسه و پروس  فرا خوانده ‌شد و در سربازخانه به عنوان یک سوار کار ماهر شناخته می‌شد:   در اینجا بود که براي نخستین بار فهمیدم ، ارادهٔ زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ، اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است !
 نیچه از بیست و چهار سالگی ( یعنی از سال ۱۸۶۹تا ۱۸۷۹) به مدت ده سال به استادی کرسی واژه شناسی Philology کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب گرديد. در ۲۳ مارس، مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت نمود.   وي در سال ۱۸۶۹ شهروندی « پروسی» خود را لغو کرد و تا پایان عمر بی سرزمین ماند.   "لو آندره سالومه "دختر باهوش و خوش طینت یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناک ترین عشق نیچه تبديل شد. او می‌گوید : « من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد»  و« از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم ».اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در اولين ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد. فریدریش نیچه پس از سالها آمیختن با دنیای فلسفه، بحث و جدال و ناکامی عشقی اش، ده سال پایان عمرش را در جنون محض به سر برد و زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شد، آنقدر از سلامت ذهنی برخوردار نبود تا آن را به چشم خود ببیند.
سرانجام در سال ۱۸۷۹ به دلیل ضعف سلامت و سردردهای شدید، مجبور به استعفا از دانشگاه و رها کردن مسند استادی شد و بالاخره در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ پس از تحمل یک دوره طولانی بیماری بر اثر سکته مغزی چشم از جهان فرو بست.




:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,


پنج شعر از مارگوت بیکل

   

1.

 

گاه 
آنچه ما را به حقیقت می‌رساند
خود از آن عاری است.

زیرا
تنها حقیقت است
كه رهایی می بخشد.

 

2.

می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آنجا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.

می‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یكی شوم.

حس می‌كنم و می‌دانم
دست می‌سایم و می‌ترسم
باور می‌كنم و امیدوارم
كه هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد.

می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آن جا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.

 

3.

به تو نگاه می‌كنم و می‌دانم
تو تنها نیازمند یكی نگاهی
تا به تو دل دهد،
آسوده‌خاطرت کُند،
بگشایدت،
تا به درآیی.

من پا پس می‌كشم؛
و در نیم‌گشوده،
به روی تو بسته می‌شود.

4.

حلقه‌های مداوم،
پیاپی تا دور دست.
تصمیم درست صادقانه.

با خود وفادار می‌مانم آیا؟
یا راهی سهل‌تر اختیار می‌كنم؟

5.

حرف شکاکانی که می گویند :

تو نمی توا نی  را باور مکن

و توجه نکن به حرف بزدلانی که می گویند :

مردم چه خواهند گفت ؟

به احساساتت اعتماد کن

که تو را در مسیرت هدایت می کنند !

به شهامتت اعتماد کن

تا به امکان خودت بودن برسی !

زندگیت را به دست گیر !   

در دشواریهاي زندگی

از راه منحرف شدن ،

تنها و سرگردان ِ  یکی قله

با پرتگاهی دهن گشاده پیش پا !

تجربه کردن مرز ،

گذشتن از مرز ،

نقطه عطف حیات !



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,


مارگوت بیکل

 مارگوت  بیکل  شاعر آلمانی ، و متخصص الهیات  و  گفتگو درمانی  است .

(از مارگوت بیکل زندگی نامه مشخصی وجود ندارد . من خیلی هم در اینترنت سرچ کردم و هم برخی از کتاب ها رو مطالعه مجدد کردم . اما زندگی نامه  کاملی از او نیافتم . فعلا" به همین  بیوگرافی کوتاه اکتفا می کنم . تا اگر به زندگی نامه کاملی رسیدم  حتما برای علاقه مندان این شاعر خوب آلمانی قرار   دهم .)



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,


دوشعر از برتولت برشت

  

1.

برايم بنويس ، چه تنت هست ؟ لباست گرم است ؟
برايم بنويس ، چطوري ميخوابي ؟ جايت نرم است ؟
برايم بنويس ، چه شکلي شده اي ؟ هنوز مثل آن وقت ها هستي ؟
برايم بنويس ، چه کم داري ؟ بازوان مرا ؟
برايم بنويس ، حالت چطور است ؟ خوش مي گذرد ؟
برايم بنويس ، آن ها چه مي کنند ؟ دليريت پا برجاست ؟
برايم بنويس ، چه کار ميکني ؟ کارت خوب است ؟
برايم بنويس ، به چه فکر مي کني ؟ به من ؟
مسلماً فقط من از تو مي پرسم
و جواب ها را مي شنوم که از دهان و دستت مي افتند
اگر خسته باشي ، نمي توانم
باري از دوشت بردارم
اگر گرسنه باشي ، چيزي ندارم که بخوري
و بدين سان گويا از جهان ديگري هستم
چنان که انگار فراموشت کرده ام 

2.

ریسمان پاره

ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد
دوباره دوام می آورد
اما هر چه باشد ریسمان پاره ای است
شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم
اما در آنجا که ترکم کردی
هرگز دوباره مرا نخواهی یافت



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,


برتولت برشت

 

برتولت برشت را بیشتر به عنوان برجسته‌ترین نمایشنامه‌نویس  تئاتر روایی که نقطه مقابل تئاتر دراماتیک است ، و به‌خاطر نمایشنامه‌های مشهورش می‌شناسند. اما برتولت برشت علاوه بر این که نمایشنامه‌نویسی موفّق و کارگردانی بزرگ بود، شاعری خوش‌قریحه نیز بود و شعرها، ترانه‌ها و تصنیف‌های پرمعنا و دل‌انگیز بسیاری سرود.

 

او سرودن شعرهایش را در ۱۵ سالگی و پیش از نمایشنامه‌نویسی آغاز کرد و نخستین سروده‌هایش را بین سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ سرود و آنها را در نشریات محلی منتشر کرد. در سال ۱۹۱۸، هنگامی که به خدمت سربازی اعزام شد افزون بر کار در بیمارستان نظامی پشت جبهه، سروده‌هایش را همراه با نواختن گیتار برای سربازان می‌خواند و آنها را مجذوب نوای گرم و سرود دلنشین خود می‌کرد.

  شعرهای او اغلب  طنز آمیز یا هزل‌آمیز هستند و زیر پوستهٔ شوخ‌طبعانهٔ خود مفاهیم بسیار جدی و آگاه کننده داشته و پیام‌رسان ایده‌های نقادانه و اجتماعی برشت هستند. بیشتر نمایشنامه‌های برشت دربرگیرندهٔ یک یا چند سرود، ترانه و شعر است.

در طول جنگ جهانی  مشاهده وضع تأثير انگيز بيمارستانها و بيماران هر گونه حس ميهن پرستي را در او از بين برد. اشعار برشت نيز لحن تند و تلخي دارد که از همان اوضاع نابسامان دوران جنگ سرچشمه مي گيرد. از آثار برتولت برشت « زندگي گاليله ، طبل در شب و پونتيلا و خدمتکارش» را مي توان نام برد.

او در 30 آوريل سال  1956 ميلاديدر   آلمان درگذشت.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,


چهار شعر از هرمان هسه

  

1.

شگفتی است، قدم زدن در مه!
هر سنگ و بوته ای تنهاست
هیچ درختی درخت دیگر را نگاه نمی‌کند
همه تنهایند

دنیا برایم پر از دوست بود، 
هنگامی که زندگی ام روشن بود
حالا که مه گرفته، 
دیگر هیچ‌کس را نمی‌توان دید

به‌راستی آن که تاریکی را نمی شناسد
خردمند نیست.
آن تاریکی، که او را آرام و ناگزیر
از همه جدا می کند

شگفتی است، قدم زدن در مه
زندگی تنهایی‌ست
هیچ‌کس دیگری را نمی شناسد
همه تنهایند

2.

گاه گاهی که پرنده ای فریاد بر می آورد 
یا که نسیمی لا به لای شاخسار می پوید 
یا که سگی در دورترین کلبه می لاید 
هم آنگاه است که باید دیری 
گوش بسپارم و دم درکشم

روحم واپس می گریزد 
تا جایی در هزار سال از یاد رفته 
آن زمان که پرنده و باد وزنده 
برادر و همسانم بودند

روحم درختی می شود 
حیوانی و بافه ی ابری
استحاله یافته و غریبه بازمی گردد 
و از من پرسان می شود
چگونه باید پاسخ اش گویم؟

3.

در زﻣﺴﺘﺎن

ﺑﻪ ﺳﺮزﻣﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﻧﮕﺮی

ﮐﻪ از آن ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ

ﺟﺎدوﯾﯽ از ﺗﻮ ﻣﯽ ﺗﺮاود

ﮐﻪ از آن ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﺮف ﭘﯿﺮاﻣﻮن را ﻣﯽ ﻧﮕﺮی

از ﭘﺸﺖ ﺑﺴﯿﺎر ﺷﯿﺸﻪ ھﺎ .

در ﺷﮑﻮه ﻋﺎرﯾﺘﯽ ات

ﺑﻪ دﺧﺘﺮﮐﯽ ﻓﻘﯿﺮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ

 

4.

ﺑﻪ ﺳﺮزﻣﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﻧﮕﺮی

ﮐﻪ از آن ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ

ﺟﺎدوﯾﯽ از ﺗﻮ ﻣﯽ ﺗﺮاود

ﮐﻪ از آن ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,


هرمان هسه

 

 

هرمان هسه  ادیب ، نویسنده  و  نقاش آلمانی _ سوئیسی  و برندهٔ  جایزه نوبل سال ۱۹۴۶ در  ادبیات است .     پدر هرمان هسه مدیریت مؤسسه انتشارات مبلغین  پروتستان را به عهده داشت. مادرش دختر هندشناس معروف، دکتر«هرمان گوندرت» و مدیر اتحادیه ناشران کالو بود. کتاب‌خانه بزرگ پدربزرگ و شغل پدر، اولین باب آشنایی هرمان هسه جوان با ادبیات بود. از طریق پدر و مادرش که مبلغان  مذهبی در هندوستان بودند، به جهان‌بینی و تفکرات  فلسفی هند دست یافت. او که از اوان جوانی دارای روحی حساس و ضربه‌پذیر بود، در مقابل نابرابری‌های جامعه و تضاد درونی با پدر و مادرش، در سن پانزده‌سالگی از مدرسه ای  که بورس تحصیلی در رشته  الهیات پروتستانتیسم   را از آن داشت، فرار کرد .بعد از فرار دچار افسردگی حادی شد که والدینش او را   تحت نظر جن گیر مدرنی قرار دادند که سرانجام آن اقدام به خودکشی بود در نتیجه او را به آسایشگاه کودکان عقب افتاده ذهنی در اشتتن فرستادند سپس در کانشتات یک دورهٔ یکسالهٔ را آغاز و چندی بعد در شهر کالو به کارآموزی در یک کارگاه ساعت‌سازی مخصوص برج‌های کلیسا، مشغول شد .سرگرمی دلخواه هسه در اوقات فراقت نقاشی و باغبانی بود. کارهای آبرنگ او دو نوع سبک متفاوت دارند واقع گرایانه و تخیلی .پس از موفقیت رمان پترکامنتسیند   وی با ماری برنولی ، که گویی از میان یکی از اشعار نخستین هسه بیرون آمده بود ، ازدواج کرد.او با وی که دختر خانواده ای سرشناس از ریاضیدانان بازل و نه سال یزرگتر از هسه بود  زندگی مشترک خود را ادامه دادند.   وی یک سال پس از انتشارنارتسیس و   برای بار سوم در سال ۱۹۳۱ با خانم نینون آوسلندر ازدواج کرد. هرمان هسه به عنوان پرخواننده‌ترین نویسنده  اروپائی در  قرن بیستم  شناخته شده‌است.

آثار هسه 

1.    پیتر کامنسیند

2.    زیر چرخ

3.    دمیان

4.    گرگ بیابان

5.    سفر به شرق

6.    بازی تیله های شیشه ای

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,


دو شعر از گوته

  

1.

پیری ز راه می رسد و می زند به در

اما درون خانه ندارد زکس خبر

در را کسی گشوده نسازد برای او

انگار نیست داخل آن خانه جای او

اما هنوز پشت در او ایستاده است

گرچه کسی به آمدنش دل نداده است

دیگر ادب نگاه ندارد در این زمان

او قفل را شکسته و بردارد از میان

خیلی سریع داخل آن خانه می شود

گویی که عضوخانه و کاشانه می شود

فریاد می کشند همه ساکنان آن:

خوب است و دلرباست سراسر نشان آن!!

 

 

 2.

دلدار من

اگر بخواهی بی دریغ بلخ و بخارا و سمرقند را

به خال هندویت خواهم بخشید

اما پیش از آن از امپراطور بپرس

بدین بخشش راضی است یا نه

زیرا امپراطور که بسی بزرگتر و عاقلتر از من و توست

از راز عشق ورزیدن خبر ندارد!

آری

ای پادشاه!

میدانم که به این بخشش ها رضا نخواهی داد

زیرا تاج بخشی فقط از گدایان کوی عشق ساخته است .



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,


یوهان ولفگانگ فون گوته

 

  گوته   ( شاعر،  ادیب،  نویسنده، نقاش ، محقق، انسان شناس، فیلسوف و  سیاست مدار) آلمانی بود. او یکی از کلیدهای اصلی  ادبیات آلمانی و جنبش وایمار کلاسیک و همچنین رمانتیسیم  به شمار می‌رود. وی یکی از مردان بزرگ فرهنگی قرون ۱۸ و ۱۹ اروپا و یکی از افراد برجستهٔ ادبیات جهان محسوب می‌شود. گوته در آلمان،  شکسپیر در انگلستان،  ویکتور هوگو در فرانسه و  دانته در ایتالیا را چهار رکن ادبیات اروپا می‌دانند .

 گوته  در کنار پدر و معلم خصوصی‌اش بسیاری از معلومات را، از جمله زبان‌های لاتین ،  یونانی، فرانسوی،  انگلیسی و عبری را فرا گرفت.

او بین سال‌های  1765_1768 در  لایپزیک به تحصیل  حقوق پرداخت و در آنجا به اشعار   کریستین فورشتگوت گلرت علاقه پیدا کرد. پس از سال  1768 ، گوته به زادگاهش بازگشت و مدتی نیز در دار مشتات  بود.

گوته پس از این که تعدادی از آثار بزرگش را به پایان رساند، سال  1775  به وایمار رفت و در آن‌جا     حدود10سال وزیر حکومت  شد. سپس او به ایتالیا رفت و در آنجا به تحصیل هنر و  مجسمه ساری باستانی پرداخت. او خود را با کارهای میکل آنژ و رافائل  مشغول کرد.

سال  1788، گوته به وایمار بازگشت و تقریباً باقی عمرش را در آن‌جا گذرانید، هرچند که زندگی او در آن‌جا  با جنگ های ناپلئونی روبه‌رو شد. گوته در وایمار به تحصیل زبان‌های  فارسی و عربی و  همچنین قرآن پرداخت و شیفتهٔ اشعار حافظ شد.

پس از مرگ همسر گوته «کریستیان»   خود او نیز پس از شش سال بر اثر  عفونت ریوی در شهر وایمار درگذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد. گفته می‌شود آخرین گفتهٔ شاعر پیش از مرگش،( نور بیشتر ( بود.

مهم‌ترین آثار گوته عبارت هستند از: ورتر . فاوست . ایفی ژنی . اگمونت . نغمه های رومی . دیوان غربی و شرقی (که به حافظ تقدیم کرده) . سفر نامه ایتالیا  . تئوری رنگ ها

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,


شعری از جان کیتس

  1.


تو ای عروسِِ خموشِِِ نابسوده که سکوت را به دامادی برده ای!
ای فرزندخوانده ی خاموشی و روزگارِِ سنگین پا،
راوی ِ جنگلی که این گونه بر ما حکایت می کنی،
قصه ای پرگل که دلنشین تر از هر شعری است:
این چه افسانه ی سبزحاشیه ای است که در بر گرفته،
خدایانِ باقی و آدمیانِ فانی ات را، هر دو را،
این ساکنانِ تمپه یا دره های آرکادیا را؟
اینان کدام خدایان و آدمیانند؟ دوشیزگان از چه بیزاری می جویند؟
این چه طلبِ پرسوز و گدازی است؟ چه دست و پازدنی و گریختنی است؟
چه نایها و نواهایی است؟ چه وجدی است که از خود به در می برد؟

نغمه های آشنا شیرینند، لیک ناشنیده ها شیرین تر؛
از این رو شما ای نایهای خوش نوا بنوازید،
نه به قصدِ گوشِ تن، که برای آنچه عزیزتر است،
به گوشِ جان بنوازید نواهای بی شکلِ جاودان را:
ای جوانِ رعنا که زیرِ درختان آرمیده ای، تو را یارای ترکِ آوازت نیست،
و هیچ گاه آن درختان را بی برگ و بار نخواهی دید؛
عاشق جسور، هرگز، هرگز نمی توانی بوسه ات را نثار کنی،
هرچند بینِ لبانت و چهرهء معشوق اندک فاصله ای است — هیهات که دل آزرده نشوی؛
او هماره شاداب خواهد ماند، هرچند کامِ دلِ تو برنیاید،
جاودانه عاشق خواهی بود، و او تا ابد زیبا می ماند!

آه ای شاخه های خوشبخت! سرشاخه های همیشه خوشبخت که از برگهاتان جدا نخواهید شد،
و نه هرگز نغمه ی وداع را در گوشِ بهار زمزمه خواهید کرد؛
و تو ای آوازخوانِ نیکبخت، آوازهای خستگی ناپذیرت را
که هماره باطراوتند، خواهی خواند؛
عشقِ فرخنده! ای عشقِ نیک فرجامِ فرخنده!
آتشِ کام بخشی ات تا ابد در شعله های تب و تاب و شورِ جوانی خواهد سوخت،
فرسنگها فاصله است میانِ تو و عشقِ زندگان،
عشقی که خطوطِ غم بر قلب می نگارد و دلزده می کند،
و حاصلش چیزی جز جبینِ سوزان و کامِ خشکیده نیست.

اینان کیانند که به سوی قربانگاه روانند؟
به کدامین مذبحِ سبز، تو را ای کاهنِ رمزآلود،
آن گوساله ی زینت شده هدایت می کند؟
ماده گوساله ای که بر آسمان ماغ می کشد، حلقه های گل بر تهی گاهِ ابریشمین دارد.
کدام شهرِ کوچک بر لبِ رود یا ساحلِ دریا،
یا در قلبّ کوهستان محصور در دژی صلح آمیز
در این بامدادِ مقدس از مردمانش خالی می شود؟
و ای شهرِ کوچک، گذرگاه هایت تا ابدالاباد
خاموش خواهند ماند؛ و جنبنده ای نیست که بگوید
چرا متروکت گذارده اند و کسی نیست که به سویت بازگردد.

ای پیکره ی آتنی! ای تجسمِ لطیف!
ای که مردانِ مرمرین و دوشیزگانِ پرغمز و ناز،
سرشاخه های بیشه زار و علفهای پاخورده،
بسانِ تاج گلی بر سرت می درخشند؛
تو ای صورتِ خاموش! بسانِ ابدیت، ما را از خود به در می کنی:
ای شاعرِ بی پیرایه ی سرد پیکر!
آنگاه که کهنسالی بر زادگانِ این نسل تازد،
تو باقی خواهی ماند، دریغا که در میانِ دیگران تا ما،
یاورِ آدمیان خواهی بود و آنان را خواهی گفت:
 زیبایی حقیقت است و حقیقت، زیبایی
این است همه ی معرفتت از عالمِ خاک، و همین تو را بس است.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


جان کیتس

 

 جان کیتس  در لندن به دنیا آمد .او در کودکی پدر و مادر خود را از دست داد. اولین مجموعه شعر خود را در سال 1817 اتشار داد که با حملات شدید منتقدان مواجه شد
او در دوره های بعد در آمد بسیاری از فروش زیباترین اشعار عاشقانه خود کسب کرد. منبع الهام او در چنین عاشقانه هایی دختر همسایه او یعنی فانی براون ( fanny Brawne) بود
کیتس یکی از شاعران بزرگ و برجسته مکتب رمانتیسم است و در کنار بایرون و شلی، یکی از چهره‌های شاخص در نسل دوم این مکتب است،  کیتس که بعد از اندوه مرگ برادر، به بیماری سل دچار شده بود به توصیه پزشکان به ایتالیا رفت و در همانجا در شهر رم درگذشت. وی از شاخص ترین شاعران رمانتیک اروپا به شما می رفت اما مرگ زود هنگام او در بیست وشش سالگی به تلاش های بیشتر او پایان داددر طول زندگی کوتاهش، واکنش خوبی توسط منتقدین نسبت به کارهایش صورت نگرفت، اما تاثیر او بعد از مرگ بر شاعرانی نظیر آلفرد تنیسون و ویلفرد اُون چشمگیر بود.  
داستان عشق جان كیتس و فانی براونی داستانی غمبار است. كیتس در نوامبر 1818 فانی را ملاقت كرد و بلافاصله دلباخته او شد!!! این اتفاق خانواده فانی و دوستان كیتس را نگران كرد. آن دو به زودی مخفیانه نامزد كردند. اما كیتس در زمستان 1820 در سن 25 سالگی چشم از جهان فروبست. او را همراه با نامه‌های ناگشوده از فانی كه روی سینه و نزدیك قلبش گذاشته بودند به خاك سپردند.

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


شعری از الکساندر پوپ

 

1.

 

  خوشا به حال فردی که توجه وآرزویش

به چند هکتار ملک پدری محدود می شود

و خرسند از این است که در سرزمین اجدادی اش

هوای وطن را تنفس می کند

شیرش توسط احشام و نان اش توسط مرزعه اش

 تامین و جامه اش از پشم گوسفندانش بافته می شود

درختانش در تابستان سایبان اوست و در زمستان گرمابخش محفلش

خوشا به حال فردی که ساعت ها ؛روز ها و سال های زندگی اش

با صلح و صفا سپری می شود

بدنش تن درست و ذهنش آرام و روز هایش سرشار از آرامش است.

شب ها از خوابی آرام بهره مند بوده و مطالعه توام با آرامش  خاطر

 برایش تفریحی شیرین  و دلپذیر است و سادگی توام با آرامش مراقبه

 بیشترین نتیجه را برایش به بار می آورد

پس بگذار پنهان و ناشناخته زندگی کنم و بدون زاری به دیار باقی بشتابم

به آرامی چشم از دنیا بربندم و هیچ سنگی نگوید که در کجا آرمیده ام.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


الکساندر پوپ

  الکساندر پوپ  در «لندن» دیده به جهان گشود. پدرش که یک کاتولیک کلیسای رم و تاجر پارچه بود، نام خود را بر وی گذاشت. «ادیث پوپ» مادر الکساندر، تنها فرزند خود را در سن 44 سالگی به ‌دنیا آورد.   «پوپ» اولین سالهاي زندگی خود را در نزدیکی جنگل «ویندسور» گذراند؛ او از این دوران به عنوان عصر طلایی یاد می‌کند :

 ویندسور، جنگلها و پناهگاههاي سرسبزت که گاه محل اقامت شاهان و گاه مکان الهه‌‌گان است، شعرهای مرا به خود می‌خوانند. دختران جنگل، حاضر شوید! قفل از چشمه‌هایتان برگیرید و تمام سایه‌هایتان را بگسترانید .
 الکساندر پوپ ، شاعر، منتقد، نویسنده، طنزپرداز و یکی از پرآوازه‌ترین روشنفکران قرن 18 میلادی است. او نخستین اثر خود را در سن 12 سالگی خلق کرد، اما اولین اثر موفق این نابغه قرن 18، در سال 1711، یعنی در سن 23 سالگی با نام «جستاری در نقد» منتشر شد و مورد توجه همگان قرار گرفت. حکایتهای زندگی پوپ، ارزش جمع‌آوری را در زمان حیاتش داشته ‌است. «ژوزف اسپنس»، شاعر، منتقد و گردآورنده زندگینامه «الکساندر پوپ» چنین می‌گوید
 پوپ در کودکی پسر بسیار خوش رفتاری بود و شیرینی ویژه‌ای در چهره‌اش به چشم می‌خورد 
  «پوپ» دوره‌های تحصیلی خود را با فراز و نشیب فراوانی گذرانده و گاهی نیز دچار تغییرهای اجباری می‌شد. او خواندن و نوشتن را در خانه و از عمه‌اش آموخت و بعدها زبان لاتین و یونانی را از کشیشی محلی و دانش شعر فرانسه و ایتالیا را در نوجوانی فرا گرفت. «الکساندر» مدتي نيز در مدرسه‌های مخفی کاتولیكها در انگلستان درس می‌خواند. او بيشتر وقت خود را صرف مطالعه كتابهايي مي كرد که در کتابخانه پدرش بود و کاری جز خواندن و نوشتن نداشت.   او همیشه از سردردهای مزمن رنج می‌برد و پشت ‌گوژش نیز مورد تمسخر منتقدان ادبی بود. برخی از بدخواهان «پوپ»، او را با لقب «وزغ گوژپشت» می‌خواندند. این شاعر انگلیسی، قامتی در حدود 135 سانتیمتر داشت و به ناچار برای جبران گوژی ‌پشتش، نیم تنه كلفتي بر تن می‌کرد.  وي درباره طبيعت مي گويد :
«
طبیعت خوب و حس خوب باید برای همیشه در کنار یكديگر باشند؛ انسان برای خطا آفريده شده و مقام خدایی برای بخشش است».
«
«پوپ» در سال 1712 نسخه ابتدایی (THE RAPR OF THE LOCK) را منتشر کرد که طنز زیبایی از جنگ بین دو جنسیت زن و مرد، زندگی خصوصی یک زن با لوازم آرایشی، لباسها، انجیلها و نامه‌های عاشقانه‌ اوست. این اثر که در سال 1714 کاملتر شد، روایتي از داستان حقيقي درگیری دو خانواده از بين آشنایان «الکساندر پوپ» بود. وي در اين كتاب، جهان اجتماعی امروز و درگیریهای جامعه مرفه را به بوته نقد می‌کشد و شاید، لزوم ایجاد تحولی را پیشنهاد می‌کند  پوپ نمايشنامه «ایلیاد و اودیسه» را به زبان انگلیسی برگرداند كه از مهمترين آثار او به ‌شمار مي رود. از نکته‌های خواندنی در زندگی این شاعر انگلیسی می‌توان به فراگیری باغبانی و محوطه‌سازی در منطقه Twickenham اشاره کرد. او در آخرین سالهای عمرش، سرداب زیبایی را در مجرایی ساخت که آبنمای منزلش را به باغچه حیات پشتی‌اش وصل می‌کرد. دیوار سرداب از قطعه‌های صدف و آینه پوشیده شده بود.  

او  رفتار را از شخصیت متفاوت می دانست و می گفت :
 همیشه کردار معرف انسان نیست؛ هر آنکه نکو کند، نکوکار نیست .
پوپ در زمان خودش به دليل طنزهای هوشمندانه‌ای که می‌نوشت و مشاجره‌هایي که با دیگر نویسندگان انگلیسي داشت، مشهور بود. زماني كه نوشته‌هایش درباره «ویلیام شکسپیر»- مشهورترین شاعر و نویسنده جهان - مخالفت و انتقاد دیگر نویسندگان را برانگيخت، با انتشار  اثري به نام  THE DUNCIAD در مقام پاسخ برآمد. این اثر تلخ زبان که در سال 1742 گسترده‌تر شد، نویسندگان، دانشمندان و منتقدان مخالف آرای «پوپ» را به باد تمسخر می‌گرفت.
سرانجام  او در  56 سال زندگی، در تاریخ 30 ماه می 1744 میلادی درگذشت و تمام املاکش را برای «مارتا بلونت» به ارث گذاشت. با رشد تدریجی «روماتیسیم» در انگلستان، سبک شعری «پوپ» جای خود را به آثار شاعران نو داد و همانند خالقش به تاریخ ادبیات پیوست. تا دهه 1930 میلادی، هيچ گونه اقدام جدی برای احیای آثار «الکساندر پوپ» صورت نگرفت.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


دو شعر از ادوارد فیتز جرالد

 ( ترجمه  دو رباعی خیام )

 

 

1.

آه ! پيش از فروشدنمان به زير خاك 
آنچه را كه هنوز سهم ماست نصيبمان كن 
از خاك به خاك , در قعر گور آرام گرفتن 
بي مي و مطرب و طرب ... بي سرانجامي  

 

2.

 

و ما اكنون در اين گاه كه تابستان شكوفه هاي نو بر تن مي كند 
در منزلگاههايي از آن پيشينيان سرخوشيم 
بايست كه از تخت سرخوشي به زير آئيم 
و خود را منزلگه ديگراني سازيم ... راستي چه كساني ؟ 

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


ادوارد فیتز جرالد

 

 

 

 

 ادوارد فیتزجرالد   نویسنده و شاعری انگلیسی بود که بیشتر شهرت خود را مدیون ترجمه ای است که نخستین بار از  رباعیات خیام  به زبان انگلیسی انجام داد.     

ادوارد فیتزجرالد در سال 1809 در بردفیلد انگلستان به دنیا آمد و در ابتدا نامش ادوارد پورسل بود. در سال 1818 پدرش یوهان پورسل نام خانوادگی همسرش یعنی فیتزجرالد را برای خود برگزید.این تغییر نام خانوادگی درست هنگامی اتفاق افتاد که مادر فیتزجرالد برای دومین بار میراث گران سنگی را به ارث برد  فیتزجرالدها یکی از ثروتمندترین خانواده های انگلستان بودند. ادوارد فیتزجرالد بعدها در اشاره به همین خانواده بزرگ می گوید که همه ی فیتزجرالدها دیوانه هستند .

 

 فیتزجرالد که نیازی به استخدام شدن و شغلی خاص نداشت به شهر خودش سوفولک بازگشت و در آنجا زندگی آرامی داشت و هیچگاه بیشتر از یکی دو هفته آنجا را ترک نکرد. خانواده فیتزجرالد تا سال 1835 در ورستد سکونت داشت و از آن سال تا سال 1853 این شاعر در بولژ نزدیک وودبریج ساکن بود . فیتزجرالد تا هنگام وفاتش در خانه ی خودش در  لیتل گرانج ساکن بود. فیتزجرالد در این مدت غالبا مشغول نگهداری از گلها، نواختن موسیقی و مطالعه ی آثار ادبی بود .  فیتزجرالد در سال 1850 به مطالعه شعر اسپانیایی پرداخت و بعدها در سال 1853 نیز مطالعه ی ادبیات فارسی را در دانشگاه آکسفورد ، زیر نظر استاد ادوارد بایلز کاول آغاز نمود. در چهارم نوامبر 1856 به قولی که هنگام مرگ برنارد بارتون به او داده بود تا از دخترش مراقبت کند، وفا کرد و با لوسی  یعنی همان دختر برنارد ازدواج نمود.

اما چنان که پیداست این ازدواج فاجعه ای بیش نبود و احتمالا به خاطر انحرافات جنسی ادوارد بوده باشد. آنها پس از گذشت چندماه و علی رغم آنکه از سالها قبل همدیگر را می شناختند از هم جدا شدند.  

  در مارس 1857 کاول یک سری از رباعیات فارسی عمر خیام را در کتابخانه ی انجمن آسیایی کلکته پیدا کرد و آنها را برای فیتزجرالد فرستاد.  در همین زمان نام شاعری که بیشتر با نام فیتزجرالد عجین شده و موجب شناسایی او شده است برای نخستین بار در نامه هایش ذکر می شود. یعنی عمر خیام.  در 15 ژانویه 1859 جزوه ای کوچک و ناشناس با عنوان رباعیات عمر خیام منتشر شد.  ظاهرا چنین به نظر می رسید که این شعرها در سطح جهان و به خصوص در حلقه دوستان خاص فیتزجرالد برای نخستین بار چندان مورد اقبال نبود. ناشر به فروشندگان اجازه داد تا آن را در قسمت کتابهای چهارشاهی و حتی یک شاهی بفروشند.

اما در سال 1861 روزتی و بعد از او سوینبرن و لرد هافتون این کتاب را کشف کردند. رباعیات به تدریج شهرت یافت اما تنها بعد از سال 1868 بود که فیتزجرالد مصمم شد تا نسخه ای ویرایش شده از این کتاب را چاپ کند.  .  او در پیش نویس کتاب یک نسخه از  منطق الطیر عطار نیشابوری را نیز گنجانده بود. برخی ها این ترجمه فیتزجرالد را که عنوانش "نگاهی به مجمع پرندگان از دید پرندگان" می باشد یک شاهکار ناشناخته می دانند.  

 از سال 1861 به بعد عمده ی سرگرمی و علایق فیتزجرالد دریا بوده است.  

 

 او در این راه و در میان کتابها و گلهایش روزگار را سپری نمود تا به سن پیری رسید.

 

در سال 1883 هنگامی که در خواب بود دیگر چشم بر جهان نگشود و پیکرش را در بولژ به خاک سپردند.

 

او به قول خودش " آدمی بیکار و علاف بود اما کسی بود که دوستی هایش بیشتر شبیه به عشق بود."  



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


شعری از جان دان

 

1.

 

 مرا مرگ آدمها بس  می  آزارد

چون  عشق همه آدمها را

به دل دارم

پیکی می آید و می پرسد

کیست که از صدای  مرگ افسرده شده است ؟

و با طعنه می گوید نوبت مرگ تو هم می رسد

این را بدان !

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,


جان دان

 

جان دان در سال 1572 كه احساسات ضد كاتوليك تقربياً به اوج رسيده بود در خانواده­اي كاتوليك و مرفه چشم به جهان گشود. او در دانشگاههاي آكسفورد وكمبريج و"لينكلن اين" تحصيل كرد و آموزش  وكالت ديد اما به دليل كاتوليك بودنش هرگز درجه­اي به او ندادند و نتوانست وكالت كند. پس از اينكه درسن چهار سالگي پدرش را از دست داد، وارث ثروتي فراوان شد اما چون استعداد تجارت نداشت به تحصيل روي آورد.

او به مطالعه الهيات، طب، حقوق و علوم كلاسيك پرداخت و شعر سرود. سپس به پارلمان و دربار راه يافت و مورد حمايت "سرتوماس اگرتون" قرار گرفت. درست در زماني كه همه چيز خوب پيش مي­رفت ازدواج پنهاني او با دختر يك نجيب زاده بنام "آن مور" تمام اميدهاي او را بر باد داد.

او از مقام خود عزل شد و به زندان افتاد، زندگي­اش قرين رنج و محنت و سختي گشت و در حاليكه فرزندانش زياد بودند دچار مشكلات مالي فراوان گشت. در همان سالها مرثيه­اي در مرگ اليزابت دختر "سررابرت دروری" سرود که سبب اهدا خانه­اي به وی شد و به مدد دوستاني كه داشت دوباره زندگي­اش رونق گرفت.

در سال 1607 "جيمز" از وي خواست تا كشيش كليساي "انگليكن" انگليس شود ولي او نپذيرفت اما جيمز معتقد بود كه او كشيش موفقي خواهد شد سرانجام در سال 1615 در سن 42 سالگي كشيش و واعظ مخصوص "لينكن اين" شد و 6 سال بعد به رياست كليساي "سنت پال" برگزيده شد. مرگ همسرش در سال 1617 وي را دچار اندوهي جانكاه كرد و دو سال بعد در بستر بيماري افتاد تا آنكه در سال 1631 از بستر بيماري برخواست و در حضور شاه موعظه مشهوری  را ايراد كرد و پس از مدت كوتاهي در گذشت. وي در زمان حيات آثار خويش را چاپ نكرد اما نسخه­هاي خطي اشعارش در اختيار دوستانش قرار مي­گرفت و سالها پس از مرگ وي به چاپ رسيد. شهرت راستين جان دان در دهه­ي دوم و سوم قرن بيستم نمايان گشت و به اوج رسيد. شهرت او بيشتر مديون مقاله"­ تي.اس.اليوت" در مقوله­ي شعراي متافيزيك است. بعدها وي را شاعر متافيزيك خواندند و مقلدان سبك او را شاعران متافيزيك مي­شناختند.

 در واقع وحدت انديشه و احساس جان دان، فلسفي نيست اگر چه عقايد فلسفي نيز بكار مي­برد. او شاعري متافيزيك به معني ماوراءالطبيعه يا پيامبر گونه نيست. مقصود از متافيزيك، استدلالهایی است كه بهتر است "دیالکتیک" خوانده شود. گهگاه مثال­ها و قياس­هايي از قلمرو فلسفه، الهيات و علوم رايج را در آثارش مي­بينيم كه ارائه­ي اين مثالها و قياس­ها در عصري كه به زنجير بزرگ هستي و وحدت وجود معتقد بود، شگفت آور نيست.  

به عبارتي ساده مي­توان او را كشيشي موقر، لطيفه­گو، پر هيجان و پر احساس كه با همان شيوه­اي كه با معشوقه سخن مي­گويد با خداوند گفتگو مي­كند، دانست. او دانش و آگاهيهاي زياد و گسترده­اي داشته و آثار حكماي سده­هاي ميانه، مشايخ كليسا و اساتيد خرد و دانش باستان را خوانده و به جنبش­هاي ديني و سياسي عصر خود، پيشرفت علم، و اكتشافات آشناست. عطش او براي دانش بازتاب عطش زندگي است.

  او به غزلسرايي اعتقادي نداشت و آن را كار شاعران زمان ملكه اليزابت مي­دانست كه خود را در قالبهاي معلوم و معين محدود مي­كردند از همين روي به مثنوي رغبت داشت تا براي بيان اهدافش مجال بيشتري داشته باشد.

وي در پايان عمر همه ذوق خويش را به سرودن اشعار مذهبي و عرفاني معطوف ساخت و آثاري مصنوع و عرفاني از احساسات گوناگون مانند پشيماني، ترس، اميد، و عشق لبريز، به نمايش گذاشت.

 كتاب نغمه­ها و غزلها كه در بردارنده 55 منظومه است بيش از ديگر آثار جان دان مورد توجه است و بيشتر داوري­ها درباره­ي شعر و مكتب او براساس همين كتاب است. مضمون عمده­ي شعر جان دان زن و خدا و يا رابطه­اش با زن و خدا و نيز رابطه­ي روح و جسم او است.منظومه­هاي عشقي او را فاقد اخلاقيات مي­دانند در واقع در آنها چيزي كه به اخلاق مربوط شود وجود ندارد و در واقع نرمي افراط و تفريط در ميان هيجانات و احساسات را مي­توان در اين گونه اشعار او يافت.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,


دو شعر از ویلیام بلیک

 

1.

 

به بهار

 

 ای بهار، ای كه با طره های ژاله بارت

از میان پنجره های روشن بامداد به ما می نگری

فرشتگان چشمانت را بر جزیره باختریمان بدوز

سرزمینی که یكنوا و بانگ زنان نزدیكی ات را مژده می دهد.

 

كوهساران از تو می گویند

و دره های گوش به زنگ پژواک قدم هایت را می شنوند؛

چشمان سراسر اشتیاقمان سوی قبای روشن تو گشته اند،

برون آی

و بگذار قدم های مقدست سرزمینمان را متبرك كنند.

 

برفراز كوهساران مشرق درآ

و بگذار بادهای دیارمان جامگان عطرآگینت را بوسه ای زنند؛

بگذار نفس بامداد و شامگاهت را بچشیم،

دُرهایت را بپاش بر سر سرزمین دلباخته یمان

كه در فراقت داغدار است.

 

با سرپنجه های لطیفت او را بیارای؛

بوسگان نرمت را بر سینه اش بریز

و تاج طلایت را بر سر آماسیده اش بگذار

كه گیسوان محقرش برای تو در هم تنیده اند.

 

2.

 

چه در سایه سار كوهسار ایدا

چه در غرفگان مشرق،

آن غرفگان آفتاب كه اكنون

نغمه باستانی از آنها رخت بربسته است؛

 

چه در این چرخ بلند،

چه در چهارگوشه این خاك پهناور،

چه در آبی آسمان

آنجا كه بادهای خوش آهنگ به دنیا می آیند؛

 

چه بر بستر زلال دریاها،

چه در آن اعماق

غوطه ور میان مرجانزارها،

هر کجای این گیتی که هستید

ای نه زیباروی ! چرا شعر را از یاد برده اید؟

 

چگونه آن عشق دیرباز را

كه شاعران باستان برخوردار بودند كنار نهاده اید؟

تارهای سست به زحمت می جنبند!

طنین تحمیلی است و نت ها اندك!



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,


ویلیام بلیک

 

او كه فرزند جوراب فروشي از اهالي لندن بود، در كودكي به مدرسه فرستاده نشد و در خانه تحت تعليم و تربيت قرار گرفت. از همان ابتدا، ويليام به طور گسترده اي كتاب مقدس و شعراي انگليسي زبان را مطالعه مي كرد و از يادگيري زبان هاي فرانسه، ايتاليايي، لاتين، يوناني و عبري غافل نماند. در چهارده سالگي، به شاگردي حكاكي به نام جيمز بساير در آمد.   در بيست و يك سالگي، ويليام وارد فرهنگستان تازه تاسيس سلطنتي شد، اگر چه خيلي زود از رويكرد سنتي اعضاي آن به ستوه آمد.

در سال 1782، او با كاترين بوچر  ازدواج كرد و   یک سال بعد، دو دوست "طرح هاي شاعرانه"  وي را كه حاوي اشعار "به الاهگان هنر" و "تنپوش ابريشمينم و چينشي ظريف"   بود منتشر كردند. در سال 1789، نخستين كتاب حكاكي شده خويش - "ترانه هاي عصمت"  -  و اثر ديگري – "كتاب تل"  – كه نشانگر عرفان آغازين او بود را به طبع رساند.   بيزاري او از سلطه انساني و گرايشات راديكال   در دو مجموعه منثور از كلمات قصار او – "هيچ دين طبيعي وجود ندارد" – و سومين مجموعه – "همه اديان يكي هستند"  – بيان شده اند. گفتني است هر سه مجموعه حدود سال 1788 انتشار يافتند. كتاب "انقلاب فرانسه: شعري در هفت كتاب  نيز كه حدود سال 1791 منتشر گشت بيانگر همين روحيه بليك است. مهمترين اثر منثور او – "پيوند بهشت و دوزخ   است .

 

در سال هاي 1800 تا 1803، بليك   رفت تا با ويليام هيلي  زندگي كند. هيلي اگرچه خود شاعر بدي بود ولي از شاعران خوب حمايت مي كرد. بليك و هيلي نتوانستند ارتباط صميمانه اي برقرار كنند و اوقات بليك در فلفام با دستگيري او و اتهام نارواي فتنه و آشوب به تلخي گراييد. پس از بازگشت به لندن، او نگارش و حكاكي كتاب "ميلتون: شعري دردو كتاب تا راه هاي خدا به آدميان را توجيه كند"  را به پايان برد. مشهورترين بخش اين كتاب يعني بازگشت ميلتون به زمين در هيئت شاعري زنده براي تصحيح خطاي معنوي ستايش شده در "بهشت گمشده"، در انتهاي مقدمه آن قرار دارد. 

  بليك با اجتناب از روش هاي معمول نشر، صنعتي تك نفره شد كه آثارش را همانند هنرمندان قرون وسطي خود طراحي، حكاكي و توليد مي كرد. او تنها توانست خوانندگان اندكي را از اين طريق جذب كند و براي بقيه شعرا و نويسندگان هم، شخصيتي عجيب و مرموز بود كه وصفش را بيشتر در شايعات شنيده بودند تا در نوشته هايش خوانده باشند. بليك هيچ گاه نتوانست از شر فقر رهايي يابد. 

ارزيابي بليك و آثارش كاري بس دشوار است. او تركيبي از كران ها بود، گاه ژرف و گاه ساده. اگر چه اسطوره هايي كه او پروراند بسيار پيچيده اند، هيچ گاه او نمي خواست آنها را شخصي و نامفهوم براي ديگران جلوه دهد و امروزه ديگر تصوير بليك به عنوان شاعري كاملا منزوي پذيرفته نيست. تصور او از نيروهاي متناقض تحت تمدن بشري انعكاس ناآرامي سياسي عصر اوست. علاقه او به افسانه و دوران باستان نويدبخش كشف دوباره گذشته توسط رمانتيك ها بود، در حالي كه تاكيد او بر نياز به بازسازي اين قبيل افسانه ها جهت شعر نسل هاي بعد را نشان مي داد و همين نسل هاي بعد بودند كه به اهميت او پي بردند.

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,


دو شعر از ادموند اسپنسر

 1.

محبوبم به سان يخ است و 
من به سان آتش 
اين كدامين سرماي عظيم ست 
كه در كوير تفتيده من
ذوب نمي شود ، كه هيچ 
... 
سخت تر و سخت تر قد مي كشد 
آن گونه كه ناله اش در من

چگونه مي شود كه سرماي قلب منجمدش 
به حرارت بي حدم 
اجازه بروز نمي دهد 
اما من
بيشتر و بيشتر 
در شهدي جوشان گر مي گيرم 
و حس مي كنم شراره هايم
افزوده مي شوند و بالا مي گيرند 

جز معجزه چه مي توان گفت 
بر آتشي كه همه چيز را مي گدازد و 
يخ مي پرورد 
و بر يخي كه با كرختي سرما منجمد مي شود 
و به جادويي 
آتش بر مي افروزد 

جادوي عشق 
با عقل سربه راه 
آن مي كند كه 
ماهيت عناصر ديگرگون مي شود 

 

 2.

 

 

در تماشاخانه جهانی كه در آن به سر می بریم،

محبوب من چون تماشاگری با فراغ بال می نشیند

مرا می نگرد كه همه نقش ها را بازی می كنم

و ادراك آزاردیده خود را به هر ترفندی پنهان می كنم.

گاه كه رخداد شعف انگیز به جاست، سرمست می شوم

و چون در یك كمدی نقابی از شادمانی بر چهره می زنم:

گاه که شادی ام به اندوه می گراید،

شیون می كنم و از غصه هایم یك تراژدی می سازم.

او كه با چشمان خیره اش مرا می نگرد

نه از شادمانی ام خوشحال می شود و نه از دردم اندوهگین:

لیك آن گاه كه می خندم به سخره می گیرد،

و آن گاه كه می‌گریم می خندد

و بیش از پیش قلبش را سخت تر می كند.

پس چه می تواند او را تكان دهد؟ اگر نه شعف و نه اندوه،

او زن نیست، بلكه سنگی است بی احساس.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,


ادموند اسپنسر

 

ادموند اسپنسر شاعر انگلیسی زبان قرن شانزدهم در دورهٔ الیزابت اول بود که بیشتر برای اثر منظوم بزرگش ملکه پریان به انگلیسی  سروده‌است معروف است.

اسپنسر در حدود سال ۱۵۵۲ میلادی در لندن متولد شد. خانوادهٔ او جزو اشراف انگلستان نبودند ولی زندگی متوسطی داشتند. او پس از اتمام تحصیلاتش در جنگ انگلستان وایرلند شرکت کرد. در انگلستان تحت خدمت کنت لستر به ترجمهٔ آثار فرانچسکو پترارک   پرداخت.    او در سال ۱۵۷۰ به ایرلند رفت و در آنجا شروع به سرودن منظومهٔ ملکهٔ پریان کرد که تا آخر عمر ادامه داشت. با موفقیت اشعارش به دربار انگلستان راه یافت ولی دوباره به ایرلند بازگشت. با حملهٔ شماری از مردم ایلند به زمین‌های اسپنسر —که در زمان سرکوب شورش‌های ایرلند به او رسیده بود— به لندن بازگشت و در سال ۱۵۹۹ در همان‌جا مرد.

از آثار او می توان به : 1. ملکه ی پریان   2.  اشک های موسی   3. سرنوشت پروانه   

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,


شعری از الیزابت برت براوینگ

 

1.

چگونه دوست دارمت ؟
بگذار روشهايم را بشمرم 
دوستت دارم
به ژرفا و پهنا و بلندايي
كه روحم را توان رسيدن به آن هست 
... 
آنگاه كه سرشار از حسي ناپيدا
به نهايت بودن 
و كمال زيبايي هستم 

دوستت دارم 
به اندازه خاموشترين نياز هر روز 
به آفتاب و نور شمع 

دوستت دارم 
رها 
چنان مردماني كه براي حقيقت مي جنگند 
دوستت دارم 
ناب 
چنان مردماني كه به سماع در مي آيند 

دوستت دارم 
با شوقي 
كه اندوه ديرسال مرا محو مي كند 
و با ايمان كودكي ام

دوستت دارم 
با عشقي كه از دست رفتني مي نمايد 
و با قديسين از دست رفته ام 

دوست دارمت 
با نفسها
لبخندها و 
اشكهاي تمام زندگي ام 
و اگر خدا بخواهد 
پس از مرگ 
نيكوتر از اين 
دوست خواهمت داشت 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,


الیزابت برت براواینگ

 

 الیزابت بَرِت براونینگ  از برجسته ترین شاعران عصر ویکتوریا بود.

 

در زمان حیاتش اشعارش هم در انگستان و هم در آمریکا بسیار محبوب بود.

 

مجموعه‌ای از آخرین شعرهایش مدت کوتاهی بعد از مرگ وی توسط همسرش

 

رابرت براونینگ به چاپ رسید



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,


شعری از بن جانسون


1.

 

ترانه ی افسوس و غم اِکو از مرگ نارسیسس از زبان جانسون :

 ترانه ی افسوس و غم اِکو از مرگ نارسیسس از زبان جانسون :

" آرام باش و با اشکهای شورین من همراه شو

بِشنو

به قطعه ی اندوهگین این موسیقی غمزده

در آخرین خط نیز می گوید که " فخر طبیعت" به "نرگسی پژمرده" تبدیل گشته

اکو به مانند برفیست در حال نابودی



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,


بن جانسون

 

 

  بنجامین جانسن

 

  بنجامین جانسن، که از او به نام بن جانسن یاد می‌شود. هنرپیشه، شاعر و نمایشنامه نویس مشهور دورهٔ الیزابت، در یازدهم ژوئن ۱۵۷۲ میلادی در ناحیه وست مینستر لندن به دنیا آمد.

او هم عصر شکسپیر بود و در ارائه نمایشنامه‌های کمدی از شکسپیر چیره دست تر بود .  

بن جانسن در اصل اسکاتلندی بود و پدرش ابتدا ثروتی داشت که بعدها درکشمکش‌های مذهی دورهٔ سلطنت ملکه ماری تئودور، که در انگلستان به وقوع پیوست دارایی خود را از دست داد و به مسلک کشیشان درآمد. ملکه ماری که یک کاتولیک متعصب بود با همهٔ پیروان ادیان و مسلک‌های دیگر دشمنی داشت و این نفرت تا بدان جا بود که در دوران فرمانروایی او بیش از سیصدنفر را به جرم بی دینی زنده زنده در آتش سوزاند.

پدر بن جانسن عمرش چندان نپایید و یکی دوماه پس از تولد او چشم از جهان فروبست و مادرش با تنگدستی و فقر دست به گریبان بود، برای ادامه زندگی شوهر دوم برگزید. ناپدری اش به شغل بنایی اشتغال داشت. بن جانسن برای ورود به مدرسه ناچار بود با ناپدری اش کارکند و درآمد اندکش را برای خرج تحصیلات پس انداز کند. در یک آموزشگاه خصوصی کلیسای  سن مارتین تحصیلات ابتدایی را فراگرفت و سپس به آموزشگاه ست مینستر وارد شد. درآنجا به تحصیل  ادبیات یونان  و روم پرداخت. در۱۵۸۹ برای کمک به خانواده اش ناگزیر شد درسش را رها کند و با ناپدری خود به کار بنایی بپردازد. از آنجا که این شغل را هیچ وقت دوست نداشت به سپاهی از سربازان انگلیسی که عازم جبهه‌های فلاندر بودند پیوست (بین ۱۵۹۱- ۱۵۹۷) به زودی ازشغل سربازی هم خسته شد و به لندن  بازگشت. برای مدتی به همان حرفه بنایی پرداخت و با دختری به نام آن لوییز آشنا شد و با او ازدواج کرد (۱۵۹۴) آن‌ها صاحب چهار فرزند شدند و این زن به همه سختی‌ها تا زمان مرگ از شوهرش جدا نشد.

این شاعر و نمایشنامه‌نویس انگلیسی در سال ۱۶۳۷ در سن ۶۴ سالگی چشم از جهان فرو بست. او در زمان مرگ بسیار فقیر و تنها بود و بیشتردوستان و مریدانش او را ترک گفته بودند.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,


سه شعر از تد هیوز

 1.  

 

 

در این شب‌ها، سرگردان در شهر می‌رانم

آرام، بی‌هدف

تنها در تاریکی‌ام می‌چرخم

غرق این فکر که چه کردی

تقریبا همیشه نزدیک چهارراه‌ها

یک لحظه تو را می‌بینم

به بالا خیره‌ای، گم‌گشته، شصت‌ساله‌ای.

جعمیت پشت سرت جمع می‌شوند.

ساکن مثل صخره ایستاده‌ای

چهره‌ات زیر نور زرد یا نارنجی،

بیابان سرخ پوست‌ها، وحشی، حیران.

 

2.

یادت هست نرگس ها را چگونه می چیدیم؟

هیچکس یادش نیست اما من به یاد می آرم.

مشتاق و شاد، دخترت با یک بغل پُر آمد

در گل چینی کمک می کرد، فراموش کرده است

حالا حتی نمی تواند تو را به یاد آرد. فروختیم شان.

خوشایندمان نبود اما فروخیتم شان.

یعنی آن قدر فقیر بودیم؟

 

 

3.

 

سرانجام، مغلوب شدیم،

و قیچی هدیه عروسی مان را گم کردیم.

از آن پس هر فروردین دوباره سر می زنند

از همان ریشه ها

با گریه های کودکانه از برفاب ها

رقصنده هایی هنوز کوچک برای موسیقی

لرزان در کوران بادهای سال.

بر همان امواج خاطره در اهتزاز

باز می گردند تا تو را از یاد ببرند

تو را که خم می شدی آنجا

در پس پرده ی باران آوریل سیاه

و ساقه هاشان را می چیدی



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,


تد هیوز

 

تد هیوز در ۱۷ آگوست ۱۹۳۰ در منطقه‌ی یورکشایر به دنیا آمد. اصالت مادرش به ویلیام فریر می‌رسد که در قرن یازدهم به انگلستان وارد شد. پدرش یکی از هفده نفری بود که از یک تیپ جنگی بزرگ در جنگ جهانی اول جان سال به در برد. هیوز عاشق سوارکاری، شکار، ماهیگیری و شنا بود. او به همراه خانواده‌اش در هفت سالگی به منطقه‌ای در جنوب یورکشایر که طبیعت بسیار زیبایی داشت نقل مکان کرد. طبیعت این منطقه بر اشعار وی تاثیر بسزایی داشت. وی نخستین شعرش "روباه اندیشه" و نخستین داستانش "اسب باران" را با الهام از این منطقه و خاطراتش نوشته است.

 در سال ۱۹۵۱ هیوز تحصیل در رشته ی ادبیات انگلیسی در کالج پمبروک کمبریج را آغاز کرد . با وجود حمایت و تشویق استادش به علت سیستم خفه و کسل کننده دانشگاهی هیچ شعری نسرود و سرانجام در سال سوم به  مردم شناسی و باستان شناسی تغییر رشته داد که بعدها بر اشعارش تاثیر بسزایی گذاشت. پس از دانشگاه او شغل‌های متفاوتی از جمله باغبانی، کار در باغ وحش و نگهبانی شب را تجربه کرد.

در سال ۱۹۵۶ در یک مهمانی که به مناسبت مجله‌ی بوتولف برگزار و چهار شعر از هیوز در آن چاپ شده بود با سیلویا پلات شاعر آمریکایی که در حال تحصیل در دانشگاه کمبریج بود آشنا شد. چهار ماه بعد آنها در شانزدهم ژوئن ۱۹۵۶ ازدواج کردند. شانزدهم ژوئن بخاطر علاقه ی هردوی آنها به جیمز جویس  انتخاب شده بود. این زوج ادبی پس از مدتی به آمریکا نقل مکان کردند. در این زمان سیلویا پلات  در دانشگاه آلما  تدریس میکرد.   آنها پس از دو سال به انگلستان بازگشتند. در سال ۱۹۶۰ مجموعه شعر لپرکال به چاپ رساند و جایزه‌ی  هاوترنودن   را که به آثاری با ادبیات تخیلی تعلق میگرفت را برد. هیوز پس از این جایزه بصورت جدی به بررسی اسطوره‌ها و روش های درونی آنها و چگونگی التیام دوگانگی روان انسان از طریق تخیل پرداخت و شعر زبان این کار بود.
هیوز و پلات دارای دو فرزند   شدند. پس از رابطه‌ی عاشقانه‌ی تد هیوز وآسی وویل  در تابستان ۱۹۶۲ زندگی او و سیلویا در غباری از کدورت فرو رفت و سرانجام در پاییز همان سال از یکدیگر جدا شدند. تا جایی که این جدایی به خودکشی سیلویا پلات انجامید .

او تا هنگام مرگ دارای عنوان ملک الشعرای بریتانیا بوده است. وی در رده بندی منتقدان مرتبا در رده‌ی بهترین شاعران نسل خود انتخاب می شده‌است . در سال ۲۰۰۸ مجله   تایمزدر فهرست پنجاه نفره‌ی خود از بهترین نویسندگان سال ۱۹۴۵ بریتانیا، وی را در رتبه‌ی چهارم قرار داد  .



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,


یک شعر از کریستوفر مارلو

  1.

  مرا دوست بدار اندکی ولی طولانی ..............

مرا کم دوست داشته باش

 اما همیشه دوست داشته باش 

  این وزن آواز من است ،

عشقی که گرم و شدید است 

 زود میسوزد و خاموش میشود..

مرا کم دوست داشته باش

 اما همیشه دوست داشته باش

  این وزن آواز من است ا

 

اگر مرا بسیار دوست بداری

 شاید این حس تو صادقانه نباشد.

 کمتر دوستم بدار تا ناگهان عشقت به پایان نرسد  

من به کم هم قانعم

اگر عشق تو اندک و كم اما صادقانه باشد من راضی ام.


دوستی پایدار و هميشگي از هر چیزی بالاتر است...

مرا کم دوست داشته باش 

  اما همیشه دوست داشته باش

 این وزن آواز من است

بگو تا زمانی که زنده ای دوستم داری

 ومن نیز تمام عشق خود را به تو پیشکش میکنم و 

  تا زمانی که زندگی باقی است هرگز ترا فریب نمیدهم... 

مرا کم دوست داشته باش  

  اما همیشه دوست داشته باش  

   این وزن آواز من است 

عشق پایدار لطیف و ملایم است و در طول عمر ثابت قدم,

 با تلاش صادقانه چنین عشقی به من هدیه کن

 و من با جان خود از آن نگهداری خواهم کرد

  عشق صادقانه پایدار و همیشگی است 

 

مرا کم دوست داشته باش

 اما همیشه دوست داشته باش 

همان گونه که وزن زندگی است



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,


کریستوفر مارلو

 

 کریستوفر مارلو   شاعر، نمایش‌نامه نویس   در سال  1564 ، در  شهر کانتر بری به دنیا آمد. پس از به پایان بردن تحصیلات مقدماتی در زادگاهش، در دانشگاه کمبریج به تحصیل علوم دینی پرداخت تا در سلک روحانیان در آید. ولی بر اثر مطالعه در  علوم طبیعی از خدمت در کلیسا منصرف شد و به نوشتن  نمایش نامه پرداخت.

مارلو یکی از هفت دانشمند انگلیسی است که در  قرن شانزدهم نمایش‌نامه‌نویسی را در این کشور بنیان نهادند و به  خداوندان ذوق دانشگاه معروف شدند. در مدت بیست و نه سال زندگی خود، چندین نمایش‌نامه نوشته است که مهم‌ترین آن‌ها : تیمور لنگ . ادوارد دوم . دکتر فاستوس می باشد .  

از زندگی کریستوفر مارلو اطلاعات چندانی در درست نیست ولی معروف است که در سال  1593در میکده‌ای به ضرب چاقو از پای درآمد.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,


دو شعر از لرد بایرون

1. 

  ای آزادی

 


ای روح جاودانه اندیشه های بی زنجیر


تو در سیاه چالها به منتهای درخشش می رسی


زیرا تو آنجا بر كرسی قلب نشسته ای


قلبی كه تنها اسیر عشق توست


آن دم كه فرزندان تو را


در زیر طاقهای نمناك


در هوای تیره محروم از روز


به كند و زنجیر می سپارند


لحظه ای است كه آنها با خون خویش


نشان فتح و پیروزی قوم خود را رقم می زنند


و نام پر افتخار آزادی را بر بال هر نسیم در جهان می پراكنند


ای قلعه شیلن


زندان تو حریمی مقدس است


و زمین غم افزای تو محرابی است


كه قدیسی چون بنیوار بر آن گام پیمود


چندان كه نشان قدمهایش بر آن راهرو سرد و نمور


كه چون خاك علفزار نرم و هموار می نمود، بر جای ماند


باشد كه هیچیك از این نشانها هرگز محو نگردد


زیرا هر نشان فریاد ستمدیده ای است


كه از ستم جباری در پیشگاه خداوند دادخواهی می كند

 

 2. 

جوانی

 

چرا در غم جوانی از دست رفته بنالم ؟
شاید هنوز روزهایی شیرین در انتظار من باشند !
حالا که دوران جوانی را در برابر دیده می گذرانم ،
خاطره ای دل پذیر برای من تسلایی آسمانی همراه می آورد.
ای نسیم ها ،
این خاطره مرا به آنجا برید که برای نخستین بار دل من به تپش های دلی دیگر پاسخ گفت
در طول سال هایی که شمار آنها بسیار نبود،
اما یاد آن همه اکنون چون گنجی در زوایایی دل در زوایای دل من پنهان شده،
روزهایی شگفت گذراندم ،
که گاه ابر اشک بر آنها سایه افکنده و تاریکشان کرده بود 
و گاه فروغی آسمانی آنها را روشن و تابناک می کرد
اکنون هر چند دست تقدیر آینده مرا محکم به تیرگی و افسردگی کرده ،
روح من که مشتاق گذشته است 
دست علاقه بدامن ((دوستی)) زده است تا آنرا جای نشین عشق از دست رفته کند



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,


لرد بایرون

 

لرد جورج گوردون بايرون شاعر بزرگ انگليسي در ژانويه سال 1788 در لندن به دنيا آمد. او اصلاً فرانسوي بود و در شرايط نامعين و محيط هاي گوناگون تربيت شد. در سيزده سالگي به مدرسه «هارو» رفت و چهار سال بعد در دانشگاه كمبريج نام نويسي كرد. در 19 سالگي اولين مجموعه اشعار خود را به نام ساعات فراغت انتشار داد كه مورد انتقاد سخت قرار گرفت، زيرا نخستين آثار مكتب جديد رمانتيسم در آن هويدا بود و با مكتب شعري زمان سازگار نبود. بايرون نيز در مقام مقابله برآمد و مجموعه معروف «رامشگران انگليسي و منتقدان اسكاتلندي» را نوشت و بي درنگ به سوي مشرق زمين سفر كرد. پنج سال بعد در بازگشت از مشرق زمين قطعه زيارت چايلد هارولد و بلافاصله در سال هاي 1813 و 1815 قطعات نامزد آبيدوس، راهزن، لارا و محاصره كورنيت را انتشار داد. بايرون كنتس جواني راد وست داشت و در عشق او سه اثر رمانتيك عالي ساخت و به همين جهت در 1815 زنش را طلاق داد و درنتيجه چنان مورد خشم افكار عمومي قرار گرفت كه ناچار به ترك انگلستان شد. او از انگلستان به سويس رفت و مدتي در آنجا اقامت گزيد. براي اينكه قطعه بسيار معروف «زنداني شيلن» را بسازد با پاي خود به برج معروف شيلن در كنار درياچه لمان رفت و چندي در آنجا مانند محبوسين زندگي كرد تا بتواند به روحيه زندانيان سابق شلين پي ببرد. درنتيجه اين قطعه او از بزرگترين شاهكارهاي ادبي حيات وي به شمار مي رود. در سال 1823 اثر بسيار معروف خويش «دون ژوان» را تمام كرد، از آنجا به يونان رفت و در سال 1824 آخرين اثر خويش را كه يك نيمه اتوبيوگرافي است منتشر ساخت. در اين اثنا وقتي آزادي خواهان يونان براي خارج شدن از زير يوغ اسارت دولت عثماني از مردم آزاد جهان كمك طلبيدند بايرون نيز فوراً به درخواست آنان پاسخ داد و به جبهه جنگ يونان شتافت و درحين جنگ در ميسولونگي يونان در سال 1824 در 36 سالگي كشته شد .

از آثار لرد بایرون می توان به   ساعت فراغت  .  زیارت چایلد هارولد  . تراژدی قابیل .  آسمان و زمین  نام برد .

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,


یک متن ادبی ازخواهران برونته :

 ( برگرفته از  بلندی های بادگیر اثر امیلی برونته )

 

1.

در ﻣﯿﺎن ( ﮔﻮرھﺎ ) ﺷﺎن درﻧﮓ ﮐﺮدم

 زﻳﺮ آﺳﻤﺎن ﺑﻲ آزار

 و ﺑﻪ ﭘﺮواﻧﮕﺎن ﭼﺸﻢ دوﺧﺘﻢ

 ﮐﻪ ﻻﺑﻼي ﺑﺮگ و ﭘﻮﻧﻪ ھﺎي ﺑﯿﺸﻪ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﻲزدﻧﺪ

و ﺑﻪ ﺳﻨﺒﻞ ﮐﻮھﻲ ﭼﺸﻢ دوﺧﺘﻢ

 و ﺑﻪ ﺑﺎد ﻣﻼﻳﻢ ﮔﻮش دادم ﮐﻪ ﻻي ﻋﻠﻔﮫﺎ ﻧﻔﺲ ﻣﻲ ﮐﺸﯿﺪ

و در ﻋﺠﺐ ﻣﺎﻧﺪم ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ

ھﺮﮔﺰ ﮐﺴﻲ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮاب ﻧﺎ آرام ﺑﯿﺎﻧﺪﻳﺸﺪ ﺑﺮاي ﺧﻔﺘﮕﺎن ﺧﺎک آرام .



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,


خواهران برونته

 

سه خواهر انگلیسی بودند که کتابهایشان در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ قرن نوزدهم میلادی منتشر شد و آثارشان جزو آثار کلاسیک ادبیات جهان قرار گرفت. آنها از مفاخر ادبی بریتانیا محسوب می شوند.

 شارلوت برونته

  امیلی برونته

   آن برونته

 فرزندان آقای پاتریک برونته که یک پیشوای روحانی منطقه هاوورت در انگستان و خانم ماریا برانول، بودند که هر سه در شهر تورنتون در غرب یورکشایر به دنیا آمدند. آنها دارای دو خواهر دیگر نیز بودند که در کودکی از دنیا رفتند. و همچنین برادر ایشان بنام برانول نیز یک شاعر و نقاش به حساب می آمد.

 این سه خواهر به عنوان آموزگار و همچنین معلم سرخانه به فعالیت پرداختند. در سال ۱۸۴۳ شارلوت و امیلی برای یادگیری و تقویت زبان فرانسه به بروکسل رفتند و خیلی زود پس از شنیدن خبر مرگ عمه شان الیزابت که بعد از مرگ مادر، عهده دار نگهداری  آنها بود به هاوورت بازگشتند.   

در سال ۱۸۴۶ این سه خواهر کتاب شعری با هزینه خود منتشر ساختند  .این کتاب موفقیتی بدست نیاورد، و پس از ان خواهران رو به نوشتن رمان اوردند.

کتابهای اگنس گری Agnes Grey توسط   آن  

  جین ایر  Jane Eyre توسط شارلوت

  نوشته شد که جین ایر جز پرفروش ترین ها بود .

 سپس در سال ۱۸۴۸ امیلی  رمان بلندی های باد گیر    که در ایران بنام عشق هرگز نمی میرد نیز انشار یافته   را منتشر کردند. کتابها کمابیش به موفقیت دست یافتند. اما عمر حرفه‌ای خواهران مانند عمر خودشان بسی کوتاه بود.  

 امیلی قبل از اتمام دومین رمانش و در سال ۱۸۴۸ در ۳۰ سالگی بعلت بیماری سل درگذشت، و آن در سال بعد بوسیلهٔ همان بیماری در ۲۹ سالگی چشم از جهان فرو بست. شارلوت که بعد از مرگ برادرش در همان سال با پدر تنها شده بود، به نوشتن ادامه داد که قبلاً بدانها اشاره شد. او در سال ۱۸۵۴ به همسری معاون پدرش بنام آرتور نیکولز در آمد. و یکسال بعد به دنبال بیماری در سن ۳۸ سالگی به دیدار خواهرانش شتافت، و رخ در نقاب خاک کشید.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,


چهار شعر از پرسی بیش شلی

  1.

 

 

من عاشق برف و یخبندانم
من عاشق امواج و باد و طوفانم
تقریباً عاشق همه چیز
که در طبیعت است و ممکن است
باعث بدبختی انسان شود... 

2.

 دانه ای بکار و مگذار هیچ جباری آن را درو کند
ثروتی بدست آر و مگذار هیچ شیادی از کفت برباید ،
جامه ای بباف و مگذار هیچ بیکاره ای آن را درپوشد .
و سلاحی بساز که در دفاع از خویش حمل کنی 

 

3.

 

 آيا تو از خستگي رنگ باخته اي 
خستگي برآمدن در آسمان و خيره شدن بر زمين،
و بي يار سرگردان بودن؟
در ميان ستارگاني كه هر كدام تولدي ديگر دارند
و همواره دگرگون شدن همچون چشمي بي نشاط
كه هيچ چيز را لايق نمي داند كه بر آن پايدار بماند؟

 

4.

آيا تو از خستگي رنگ باخته اي 
خستگي برآمدن در آسمان و خيره شدن بر زمين،
و بي يار سرگردان بودن؟
در ميان ستارگاني كه هر كدام تولدي ديگر دارند
و همواره ديگرگون شدن همچون چشمي بي نشاط
كه هيچ چيز را لايق نمي داند كه بر آن پايدار بماند؟
تو اي خواهر برگزيدۀ روح
كه بر تو خيره مي شود تا آنكه دلش به رقت مي آيد.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,


پرسی بیش شلی

 او در خانواده‌ای  نامدار زاده شد. آموزشش را پدرش و سپس کشیشی به نام ادواردز به عهده گرفتند. همچنین از سوی مادر با شعر انگلیسی آشنا شد. جو سیاسی خانواده اش در آینده و بر چامه‌هایش اثر نهاد. در ده سالگی او را به دبستان فرستادند. در ۱۸۰۴ روانهٔ مدرسهٔ ایتون که چندعمویش در آنجا آموزگار بودند شد. در طول شش سال آموزش در این مدرسه دانش آموزی کامیاب بود ولی با همکلاسی هایش مشکل داشت و آنها بدو لقب شلی دیوانه را داده بودند. پس از چندی به نشر اثرهای نظم و نثر خود پرداخت و در این راه پدربزرگش وی را یاری داد. او چند داستان نوشت. در زمینهٔ شهر دلبسته والتر اسکات و  تامس گری بود. به شکار نیز دلبسته بود. در هجده سالگی به  دانشگاه آکسفورد رفت و در آنجا با  تامس  جفرسون  هوک آشنا شد که او به شلی در کارهایش یاری بسیار نمود. بیشتر شعرهای او میان سالهای ۱۸۱۲ تا ۱۸۱۳ سروده شد و در آن زمان به چاپ نرسید ولی معشوقه اش هاریت آنها را گردآوری نمود. نخستین اثر منظوم او ملکه ماب نام داشت که در آن زمان شاعری چون لرد بایرون آنرا تایید نمودند. او چند سفر هم به  ایتالیا وایرلند رفت.

سرانجام هنگامی که با چند تن از دوستانش به  خلیج اسپزیا رفته بود در آب غرق شد و پیکرش را چند روز پس آن در کرانهٔ دریا یافتند. تن او را سوزاندند و خاکسترش را به کلیسای پرتستان رم سپردند.

 از آثار او می توان به : ملکه ماب . سرود برای جمال معنوی   اشاره کرد .



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,


چهار شعر از آلفرد تنیسون

 (  شعر های 1و 2 بخش هایی از شعر بلند  بانوی شالوت می باشد )

 

1.

در آن سوی رود ِ آرمیده

کشتزار های پهناور جو و گندم

لحاف طلایی زمین اند که با آسمان هم آغوش شده اند

راه باریک

که از میانه ی کشتزارها

به برج های عظیم ِ "کم لوت" کشیده شده

مردم در گذر

به بستر رویش نیلوفر های آبی در آغوش آب خیره شده اند

 

2.

  

بانو

نقش ها، پرده ، بافتن را رها کرد

با گام هایی کوتاه به سایه بان برج پناه برد

نیلوفران آبی که شادمانه متولد می شدند

با حسرت ِ چشمانش بازی می کرد

و پرها و کلاه خود به چشم هایش آشنا بود

او به کمِ لوت می نگریست

پرده ها و تارها

رها و آزاد ، در فضا معلق شدند

تَرک ها لباسی بر عریانی  آینه شدند

"مصیبت فرا رسید"

بانوی شالوت با چشم هایی خیس فریاد می زد:

"مصیبت فرا رسید"

 

 3.

 

اگر چه بسیار از دست داده ایم هنوزاما بسیار در راه است

اگر چه دیگر نیرومندانی نیستیم که روزگارانی دور

زمین و آسمان را می جنبانیدیم اما هنوزهمانیم که بودیم

تنی واحد با قلبهایی پهلوانوار

خسته از جفای سرنوشت و گذر زمان با اراده ای خلل ناپذیر

تا بکوشیم تا بجوئیم تا بیابیم و تا تن  نیاسائیم

 

4.

چه بی مفهوم است :درنگ/ بپایان رسیدن

بی هیچ درخششی زنگار بستن و نیفروختن درکارراز!

زندگی گویی دم بود وبازدمی ! انباشتن عمر بر عمر

 چه کوتاه بود و از آنهمه نفس برای من دیگر

ناچیزی مانده: با اینهمه هر ساعت غنیمتی است

تا به آن خاموشی جاودان یا بهتر از آن

آوردگاه جهانی است تازه و چه نفرت آور بود

آن سه خورشیدگردی که به  انبار و احتکار خویش گذراندم

و این روح خاکستری چه هوسبازانه در طلب است تا

بدنبال حکمت مانند یک اختر فروشونده تا

ورای دورترین مرزهای فهم آدمی فرو رود.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,


آلفرد تنیسون

 

 

  آلفرد تنیسون  در  سال 1809  متولد شد. پدر آلفرد کشیش بود.  

 آلفرد تنها هشت سال داشت که نوشتن را آغاز کرد و گاهی علاوه بر نوشتن ، به شعر گفتن می پرداخت . لو شعر های سپید زیادی را تا سن 14 سالگی سرود  و سپس در سال 1827 وارد کمبریج شد . اولین مجموعه شعر او با عنوان  "شعر های دو برادر " منتشر شد . در کمبریج او با افرادی نظیر ادوارد فیتزجرالد  ، تکِری و آرتور هنری هالم  آشنا شد . در سال 1829 آلفرد در رقابتی نزدیک با دوست خود تکِری در زمینه شعر برای دریافت جایزه برتری یافت.   در 15 سپتامبر سال 1833  شوک بزرگی باعث به هم ریختن قوای ذهنی آلفرد شد و این شوک ، درگذشت ناگهانی بهترین دوست او  یعنی آرتور هنری هالم بر اثر سکته قلبی بود. در همان سال ادوارد ، برادر آلفرد به تیمار ستانی فرستاده شد و تا زمان مرگش یعنی در سال 1890 در آن جا به سر برد.  بعد از این سال  او شروع به سرودن مجموعه ای  به نام " به یادگار ... ای.اچ.اچ ( آرتور هنری هالم) " کرد . که بدون شک آلفرد بیشترین آثار و اشعار معروفش را در این دوره  به ثمر رساند که این آفرینش منحصر به فرد تا سال 1850 ادامه داشت.

از سال 1842بود که دیگر  آلفرد به عنوان یک شاعر قابل و حاذق  شناخته شده بود. اما متاسفانه خطری که سلامتی آلفرد را تهدید می کرد آن چنان جدی بود که پزشکان را وا داشت تا به مدت دو سال او را از هر گونه فعالیتی ، حتی در زمینه  نوشتن شعر ها  و یا هر گونه مطالعه منع کنند.پس از سپری این مدت و بهبود بیماری و بازگشت سلامتی هنگامی که آلفرد برای بار دیگر شروع به نوشتن کرد  ، شعر بلندی که ادوارد بولور لیتون  سروده بود و در آن شاعران بزرگی نظیر  وردز ورث ، کیتس  و حتی آلفرد تنیسون را مورد تمسخر قرار داد ، باعث بروز مشکلاتی برای او شد. با این حال آلفرد به نوشتن ادامه داد  و شعر بلند ِ سپید  " شاهزاده خانم " را به اتمام رساند. شعری که قسمت هایی از آن بعد ها به عنوان ترانه  و آهنگ خوانده شد.    

  بزرگترین ضربه روحی به آلفرد زمانی بود که در سال 1886 فرزند کوچکش لیونل در دریا بر اثر تب شدید در گذشت .  شعر  "لاکسلی هال شصت سال بعد " حدوداً در همان زمان سروده شد ، بسیار دلخراش و پر سوز و گذار بود ، که مورد تمسخر طرفدارن دیکنز در زمان سلطنت ویکتوریا به دلیل وضعیت بد و وخیم افراد فقیر قرار گرفت. با اینکه این نوع کار در زمره سروده های همیشگی آلفرد نبود اما مقام بارونی او باعث می شد که او خود را موظف به صحبت در این موارد کند.

در همین بین آلفرد چند ماهی در بستر بیماری بود  اما همچنان برای به انجام رساندن آن وظیفه به سختی برای تکمیل آخرین بخش از شعرش برای انتشار تلاش می کرد که سرانجام  دو  هفته بعد از درگذشت او به چاپ رسید آلفرد در 6 اکتبر 1892 با آرامش  در کنار همسر و فرزندانش بر اثر نقرس در گذشت . او بیش از همه ی نویسندگان بزرگ زمان خود زیست اما تنها چند چهره ادبی سر شناس نظیر  توماس هاردی و آرتور کونن دویل در مراسم تدفین وی حضور داشتند. 

به درخواست آلفرد ، شعر  "مرگ"  به عنوان یک  سنگ قبر نوشته ، در انتهای همه ی مجموعه کارهایی که از او چاپ می شود.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,


:: چهار شعر از آنتوان سنت اگزوپری
:: آنتوان دو سنت‌اگزوپری
:: شعری از تئوفیل گوتیه
:: تئوفیل گوتیه
:: شعری از آلفونس دو لامارتین
:: آلفونس دو لامارتین
:: دو شعر از آلفرد دو موسه
:: آلفرد دو موسه
:: شعری از ویکتور هوگو
:: ویکتور هوگو
:: شعری از هاینرش هاینه
:: هاينريش هاينه
:: شعری از نیچه
:: نیچه
:: پنج شعر از مارگوت بیکل
:: مارگوت بیکل
:: دوشعر از برتولت برشت
:: برتولت برشت
:: چهار شعر از هرمان هسه
:: هرمان هسه

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد




به وبلاگ من خوش آمدید

:: :: قالب وبلاگ
:: قالب
:: صفاکده ( شعر )
:: شعر و متن کردی
:: الهه ی الهام ( انجمن ادبی )
:: کلک خیال
:: لغت نامه فارسی
:: چهار پاره و غزل
:: پرواز بر بلندای آسمان عشق خدایی
:: خواب ستاره
:: عاشقانه ها
:: کوچه های بی بهار
:: دفتر شعر جوان
:: ردیاب ماشین
:: جلوپنجره اریو
:: اریو زوتی z300
:: جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مشاعره و آدرس milad59.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا



:: <-ArchiveTitle->

صفحه نخست | ایمیل ما | آرشیو مطالب | لینك آر اس اس | عناوین مطالب وبلاگ |پروفایل مدیر وبلاگ | طراح قالب

Powered By blogfa.com Copyright © 2009 by milad59
Design By : wWw.payamblog.com