قالب وبلاگ

قالب بلاگفا

بازی آنلاین

آپلود سنتر

آپلود تک

آس بلاگ

صفحه نخست

ایمیل ما

آرشیو مطالب

لینك آر اس اس

عناوین مطالب وبلاگ

پروفایل مدیر وبلاگ

طراح قالب

:: صفحه نخست
::
ایمیل ما
::
آرشیو مطالب
::
پروفایل مدیر وبلاگ
::
لینك آر اس اس
::
عناوین مطالب وبلاگ
::
طراح قالب

::اصطلاحات ادبی
::عروض و وزن شعر پارسی
::قالب های ادبی
::غزل _ مثنوی
::رباعی _ دو بیتی
::قصیده _ مستزاد
::ترجیع بند _ ترکیب بند
::قطعه _ مسمط
::چهارپاره _ بحر طویل
::شعر نیمایی _ شعر آزاد یا (سپید )
:: مقاله های ادبی
:: گلچین بهترین غزل های کلاسیک
:: گلچین بهترین غزل های معاصر
:: گلچین بهترین رباعی های کلاسیک
:: گلچین بهترین رباعی های معاصر
:: گلچین بهترین اشعار کوتاه
::مفاخر ادبی جهان
::شکسپیر ( انگلیس ) (2)
::جان میلتون ( انگلیس) (2)
::رابرت براوْنينگ ( انگلیس ) (2)
::آلفرد لرد تنیسون ( انگلیس ) (2)
:: پرسی بیش شلی ( انگلیس ) (2)
:: خواهران برونته ( انگلیس ) (2)
:: لرد بایرون ( انگلیس ) (2)
::کریستوفر مارلو ( انگلیس ) (2)
::تد هیوز ( انگلیس) (2)
::بن جانسون ( انگلیس ) (2)
::الیزابت برت براوینگ ( انگلیس ) (2)
::ادموند اسپنسر ( انگلیس) (2)
::ویلیام بلیک ( انگلیس ) (2)
::جان دان ( انگلیس ) (2)
::ادوارد فیتز جرالد ( انگلیس ) (2)
::الکساندر پوپ ( انگلیس ) (2)
:: جان کیتس ( انگلیس ) (2)
:: شاعران آلمان
::یوهان ولفگانگ فون گوته( آلمان ) (2)
:: هر مان هسه ( آلمان )(2)
::برتولت برشت (آلمان ) (2)
:: مارگوت بیکل ( آلمان ) (2)
::نیچه ( آلمان ) (2)
::هاینریش هاینه ( آلمان ) (2)
::شاعران فرانسه
:: ویکتور هوگو ( فرانسه ) (2)
::آلفرد دو موسه ( فرانسه ) (2)
:: آلفونس دو لامارتین ( فرانسه ) (2)
:: تئوفیل گوتیه ( فرانسه ) (2)
::آنتوان دو سنت‌اگزوپری ( فرانسه ) (2)
::مفاخر ادبی ایران (کلاسیک )
::مفاخر ادبی ایران ( معاصر )


تمام لینکها تماس با ما


نویسندگان :
:: میلاد
:: سعید

آمار بازدید :

:: تعداد بازدیدها:
:: کاربر: Admin

ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 515
بازدید ماه : 700
بازدید کل : 5227
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1




در اين وبلاگ
در كل اينترنت







پیام مدیریت وبلاگ : با سلام خدمت شما بازدیدكننده گرامی ، به وبلاگ من خوش آمدید .لطفا برای هرچه بهتر شدن مطالب این وبلاگ ، ما را از نظرات و پیشنهادات خود آگاه سازید و به ما در بهتر شدن كیفیت مطالب وبلاگ کمک کنید .


پنج شعر از مارگوت بیکل

   

1.

 

گاه 
آنچه ما را به حقیقت می‌رساند
خود از آن عاری است.

زیرا
تنها حقیقت است
كه رهایی می بخشد.

 

2.

می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آنجا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.

می‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یكی شوم.

حس می‌كنم و می‌دانم
دست می‌سایم و می‌ترسم
باور می‌كنم و امیدوارم
كه هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد.

می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آن جا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.

 

3.

به تو نگاه می‌كنم و می‌دانم
تو تنها نیازمند یكی نگاهی
تا به تو دل دهد،
آسوده‌خاطرت کُند،
بگشایدت،
تا به درآیی.

من پا پس می‌كشم؛
و در نیم‌گشوده،
به روی تو بسته می‌شود.

4.

حلقه‌های مداوم،
پیاپی تا دور دست.
تصمیم درست صادقانه.

با خود وفادار می‌مانم آیا؟
یا راهی سهل‌تر اختیار می‌كنم؟

5.

حرف شکاکانی که می گویند :

تو نمی توا نی  را باور مکن

و توجه نکن به حرف بزدلانی که می گویند :

مردم چه خواهند گفت ؟

به احساساتت اعتماد کن

که تو را در مسیرت هدایت می کنند !

به شهامتت اعتماد کن

تا به امکان خودت بودن برسی !

زندگیت را به دست گیر !   

در دشواریهاي زندگی

از راه منحرف شدن ،

تنها و سرگردان ِ  یکی قله

با پرتگاهی دهن گشاده پیش پا !

تجربه کردن مرز ،

گذشتن از مرز ،

نقطه عطف حیات !



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,


دوشعر از برتولت برشت

  

1.

برايم بنويس ، چه تنت هست ؟ لباست گرم است ؟
برايم بنويس ، چطوري ميخوابي ؟ جايت نرم است ؟
برايم بنويس ، چه شکلي شده اي ؟ هنوز مثل آن وقت ها هستي ؟
برايم بنويس ، چه کم داري ؟ بازوان مرا ؟
برايم بنويس ، حالت چطور است ؟ خوش مي گذرد ؟
برايم بنويس ، آن ها چه مي کنند ؟ دليريت پا برجاست ؟
برايم بنويس ، چه کار ميکني ؟ کارت خوب است ؟
برايم بنويس ، به چه فکر مي کني ؟ به من ؟
مسلماً فقط من از تو مي پرسم
و جواب ها را مي شنوم که از دهان و دستت مي افتند
اگر خسته باشي ، نمي توانم
باري از دوشت بردارم
اگر گرسنه باشي ، چيزي ندارم که بخوري
و بدين سان گويا از جهان ديگري هستم
چنان که انگار فراموشت کرده ام 

2.

ریسمان پاره

ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد
دوباره دوام می آورد
اما هر چه باشد ریسمان پاره ای است
شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم
اما در آنجا که ترکم کردی
هرگز دوباره مرا نخواهی یافت



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,


برتولت برشت

 

برتولت برشت را بیشتر به عنوان برجسته‌ترین نمایشنامه‌نویس  تئاتر روایی که نقطه مقابل تئاتر دراماتیک است ، و به‌خاطر نمایشنامه‌های مشهورش می‌شناسند. اما برتولت برشت علاوه بر این که نمایشنامه‌نویسی موفّق و کارگردانی بزرگ بود، شاعری خوش‌قریحه نیز بود و شعرها، ترانه‌ها و تصنیف‌های پرمعنا و دل‌انگیز بسیاری سرود.

 

او سرودن شعرهایش را در ۱۵ سالگی و پیش از نمایشنامه‌نویسی آغاز کرد و نخستین سروده‌هایش را بین سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ سرود و آنها را در نشریات محلی منتشر کرد. در سال ۱۹۱۸، هنگامی که به خدمت سربازی اعزام شد افزون بر کار در بیمارستان نظامی پشت جبهه، سروده‌هایش را همراه با نواختن گیتار برای سربازان می‌خواند و آنها را مجذوب نوای گرم و سرود دلنشین خود می‌کرد.

  شعرهای او اغلب  طنز آمیز یا هزل‌آمیز هستند و زیر پوستهٔ شوخ‌طبعانهٔ خود مفاهیم بسیار جدی و آگاه کننده داشته و پیام‌رسان ایده‌های نقادانه و اجتماعی برشت هستند. بیشتر نمایشنامه‌های برشت دربرگیرندهٔ یک یا چند سرود، ترانه و شعر است.

در طول جنگ جهانی  مشاهده وضع تأثير انگيز بيمارستانها و بيماران هر گونه حس ميهن پرستي را در او از بين برد. اشعار برشت نيز لحن تند و تلخي دارد که از همان اوضاع نابسامان دوران جنگ سرچشمه مي گيرد. از آثار برتولت برشت « زندگي گاليله ، طبل در شب و پونتيلا و خدمتکارش» را مي توان نام برد.

او در 30 آوريل سال  1956 ميلاديدر   آلمان درگذشت.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,


چهار شعر از هرمان هسه

  

1.

شگفتی است، قدم زدن در مه!
هر سنگ و بوته ای تنهاست
هیچ درختی درخت دیگر را نگاه نمی‌کند
همه تنهایند

دنیا برایم پر از دوست بود، 
هنگامی که زندگی ام روشن بود
حالا که مه گرفته، 
دیگر هیچ‌کس را نمی‌توان دید

به‌راستی آن که تاریکی را نمی شناسد
خردمند نیست.
آن تاریکی، که او را آرام و ناگزیر
از همه جدا می کند

شگفتی است، قدم زدن در مه
زندگی تنهایی‌ست
هیچ‌کس دیگری را نمی شناسد
همه تنهایند

2.

گاه گاهی که پرنده ای فریاد بر می آورد 
یا که نسیمی لا به لای شاخسار می پوید 
یا که سگی در دورترین کلبه می لاید 
هم آنگاه است که باید دیری 
گوش بسپارم و دم درکشم

روحم واپس می گریزد 
تا جایی در هزار سال از یاد رفته 
آن زمان که پرنده و باد وزنده 
برادر و همسانم بودند

روحم درختی می شود 
حیوانی و بافه ی ابری
استحاله یافته و غریبه بازمی گردد 
و از من پرسان می شود
چگونه باید پاسخ اش گویم؟

3.

در زﻣﺴﺘﺎن

ﺑﻪ ﺳﺮزﻣﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﻧﮕﺮی

ﮐﻪ از آن ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ

ﺟﺎدوﯾﯽ از ﺗﻮ ﻣﯽ ﺗﺮاود

ﮐﻪ از آن ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﺮف ﭘﯿﺮاﻣﻮن را ﻣﯽ ﻧﮕﺮی

از ﭘﺸﺖ ﺑﺴﯿﺎر ﺷﯿﺸﻪ ھﺎ .

در ﺷﮑﻮه ﻋﺎرﯾﺘﯽ ات

ﺑﻪ دﺧﺘﺮﮐﯽ ﻓﻘﯿﺮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ

 

4.

ﺑﻪ ﺳﺮزﻣﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﻧﮕﺮی

ﮐﻪ از آن ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ

ﺟﺎدوﯾﯽ از ﺗﻮ ﻣﯽ ﺗﺮاود

ﮐﻪ از آن ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,


هرمان هسه

 

 

هرمان هسه  ادیب ، نویسنده  و  نقاش آلمانی _ سوئیسی  و برندهٔ  جایزه نوبل سال ۱۹۴۶ در  ادبیات است .     پدر هرمان هسه مدیریت مؤسسه انتشارات مبلغین  پروتستان را به عهده داشت. مادرش دختر هندشناس معروف، دکتر«هرمان گوندرت» و مدیر اتحادیه ناشران کالو بود. کتاب‌خانه بزرگ پدربزرگ و شغل پدر، اولین باب آشنایی هرمان هسه جوان با ادبیات بود. از طریق پدر و مادرش که مبلغان  مذهبی در هندوستان بودند، به جهان‌بینی و تفکرات  فلسفی هند دست یافت. او که از اوان جوانی دارای روحی حساس و ضربه‌پذیر بود، در مقابل نابرابری‌های جامعه و تضاد درونی با پدر و مادرش، در سن پانزده‌سالگی از مدرسه ای  که بورس تحصیلی در رشته  الهیات پروتستانتیسم   را از آن داشت، فرار کرد .بعد از فرار دچار افسردگی حادی شد که والدینش او را   تحت نظر جن گیر مدرنی قرار دادند که سرانجام آن اقدام به خودکشی بود در نتیجه او را به آسایشگاه کودکان عقب افتاده ذهنی در اشتتن فرستادند سپس در کانشتات یک دورهٔ یکسالهٔ را آغاز و چندی بعد در شهر کالو به کارآموزی در یک کارگاه ساعت‌سازی مخصوص برج‌های کلیسا، مشغول شد .سرگرمی دلخواه هسه در اوقات فراقت نقاشی و باغبانی بود. کارهای آبرنگ او دو نوع سبک متفاوت دارند واقع گرایانه و تخیلی .پس از موفقیت رمان پترکامنتسیند   وی با ماری برنولی ، که گویی از میان یکی از اشعار نخستین هسه بیرون آمده بود ، ازدواج کرد.او با وی که دختر خانواده ای سرشناس از ریاضیدانان بازل و نه سال یزرگتر از هسه بود  زندگی مشترک خود را ادامه دادند.   وی یک سال پس از انتشارنارتسیس و   برای بار سوم در سال ۱۹۳۱ با خانم نینون آوسلندر ازدواج کرد. هرمان هسه به عنوان پرخواننده‌ترین نویسنده  اروپائی در  قرن بیستم  شناخته شده‌است.

آثار هسه 

1.    پیتر کامنسیند

2.    زیر چرخ

3.    دمیان

4.    گرگ بیابان

5.    سفر به شرق

6.    بازی تیله های شیشه ای

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,


دو شعر از گوته

  

1.

پیری ز راه می رسد و می زند به در

اما درون خانه ندارد زکس خبر

در را کسی گشوده نسازد برای او

انگار نیست داخل آن خانه جای او

اما هنوز پشت در او ایستاده است

گرچه کسی به آمدنش دل نداده است

دیگر ادب نگاه ندارد در این زمان

او قفل را شکسته و بردارد از میان

خیلی سریع داخل آن خانه می شود

گویی که عضوخانه و کاشانه می شود

فریاد می کشند همه ساکنان آن:

خوب است و دلرباست سراسر نشان آن!!

 

 

 2.

دلدار من

اگر بخواهی بی دریغ بلخ و بخارا و سمرقند را

به خال هندویت خواهم بخشید

اما پیش از آن از امپراطور بپرس

بدین بخشش راضی است یا نه

زیرا امپراطور که بسی بزرگتر و عاقلتر از من و توست

از راز عشق ورزیدن خبر ندارد!

آری

ای پادشاه!

میدانم که به این بخشش ها رضا نخواهی داد

زیرا تاج بخشی فقط از گدایان کوی عشق ساخته است .



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,


یوهان ولفگانگ فون گوته

 

  گوته   ( شاعر،  ادیب،  نویسنده، نقاش ، محقق، انسان شناس، فیلسوف و  سیاست مدار) آلمانی بود. او یکی از کلیدهای اصلی  ادبیات آلمانی و جنبش وایمار کلاسیک و همچنین رمانتیسیم  به شمار می‌رود. وی یکی از مردان بزرگ فرهنگی قرون ۱۸ و ۱۹ اروپا و یکی از افراد برجستهٔ ادبیات جهان محسوب می‌شود. گوته در آلمان،  شکسپیر در انگلستان،  ویکتور هوگو در فرانسه و  دانته در ایتالیا را چهار رکن ادبیات اروپا می‌دانند .

 گوته  در کنار پدر و معلم خصوصی‌اش بسیاری از معلومات را، از جمله زبان‌های لاتین ،  یونانی، فرانسوی،  انگلیسی و عبری را فرا گرفت.

او بین سال‌های  1765_1768 در  لایپزیک به تحصیل  حقوق پرداخت و در آنجا به اشعار   کریستین فورشتگوت گلرت علاقه پیدا کرد. پس از سال  1768 ، گوته به زادگاهش بازگشت و مدتی نیز در دار مشتات  بود.

گوته پس از این که تعدادی از آثار بزرگش را به پایان رساند، سال  1775  به وایمار رفت و در آن‌جا     حدود10سال وزیر حکومت  شد. سپس او به ایتالیا رفت و در آنجا به تحصیل هنر و  مجسمه ساری باستانی پرداخت. او خود را با کارهای میکل آنژ و رافائل  مشغول کرد.

سال  1788، گوته به وایمار بازگشت و تقریباً باقی عمرش را در آن‌جا گذرانید، هرچند که زندگی او در آن‌جا  با جنگ های ناپلئونی روبه‌رو شد. گوته در وایمار به تحصیل زبان‌های  فارسی و عربی و  همچنین قرآن پرداخت و شیفتهٔ اشعار حافظ شد.

پس از مرگ همسر گوته «کریستیان»   خود او نیز پس از شش سال بر اثر  عفونت ریوی در شهر وایمار درگذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد. گفته می‌شود آخرین گفتهٔ شاعر پیش از مرگش،( نور بیشتر ( بود.

مهم‌ترین آثار گوته عبارت هستند از: ورتر . فاوست . ایفی ژنی . اگمونت . نغمه های رومی . دیوان غربی و شرقی (که به حافظ تقدیم کرده) . سفر نامه ایتالیا  . تئوری رنگ ها

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,


شعری از جان کیتس

  1.


تو ای عروسِِ خموشِِِ نابسوده که سکوت را به دامادی برده ای!
ای فرزندخوانده ی خاموشی و روزگارِِ سنگین پا،
راوی ِ جنگلی که این گونه بر ما حکایت می کنی،
قصه ای پرگل که دلنشین تر از هر شعری است:
این چه افسانه ی سبزحاشیه ای است که در بر گرفته،
خدایانِ باقی و آدمیانِ فانی ات را، هر دو را،
این ساکنانِ تمپه یا دره های آرکادیا را؟
اینان کدام خدایان و آدمیانند؟ دوشیزگان از چه بیزاری می جویند؟
این چه طلبِ پرسوز و گدازی است؟ چه دست و پازدنی و گریختنی است؟
چه نایها و نواهایی است؟ چه وجدی است که از خود به در می برد؟

نغمه های آشنا شیرینند، لیک ناشنیده ها شیرین تر؛
از این رو شما ای نایهای خوش نوا بنوازید،
نه به قصدِ گوشِ تن، که برای آنچه عزیزتر است،
به گوشِ جان بنوازید نواهای بی شکلِ جاودان را:
ای جوانِ رعنا که زیرِ درختان آرمیده ای، تو را یارای ترکِ آوازت نیست،
و هیچ گاه آن درختان را بی برگ و بار نخواهی دید؛
عاشق جسور، هرگز، هرگز نمی توانی بوسه ات را نثار کنی،
هرچند بینِ لبانت و چهرهء معشوق اندک فاصله ای است — هیهات که دل آزرده نشوی؛
او هماره شاداب خواهد ماند، هرچند کامِ دلِ تو برنیاید،
جاودانه عاشق خواهی بود، و او تا ابد زیبا می ماند!

آه ای شاخه های خوشبخت! سرشاخه های همیشه خوشبخت که از برگهاتان جدا نخواهید شد،
و نه هرگز نغمه ی وداع را در گوشِ بهار زمزمه خواهید کرد؛
و تو ای آوازخوانِ نیکبخت، آوازهای خستگی ناپذیرت را
که هماره باطراوتند، خواهی خواند؛
عشقِ فرخنده! ای عشقِ نیک فرجامِ فرخنده!
آتشِ کام بخشی ات تا ابد در شعله های تب و تاب و شورِ جوانی خواهد سوخت،
فرسنگها فاصله است میانِ تو و عشقِ زندگان،
عشقی که خطوطِ غم بر قلب می نگارد و دلزده می کند،
و حاصلش چیزی جز جبینِ سوزان و کامِ خشکیده نیست.

اینان کیانند که به سوی قربانگاه روانند؟
به کدامین مذبحِ سبز، تو را ای کاهنِ رمزآلود،
آن گوساله ی زینت شده هدایت می کند؟
ماده گوساله ای که بر آسمان ماغ می کشد، حلقه های گل بر تهی گاهِ ابریشمین دارد.
کدام شهرِ کوچک بر لبِ رود یا ساحلِ دریا،
یا در قلبّ کوهستان محصور در دژی صلح آمیز
در این بامدادِ مقدس از مردمانش خالی می شود؟
و ای شهرِ کوچک، گذرگاه هایت تا ابدالاباد
خاموش خواهند ماند؛ و جنبنده ای نیست که بگوید
چرا متروکت گذارده اند و کسی نیست که به سویت بازگردد.

ای پیکره ی آتنی! ای تجسمِ لطیف!
ای که مردانِ مرمرین و دوشیزگانِ پرغمز و ناز،
سرشاخه های بیشه زار و علفهای پاخورده،
بسانِ تاج گلی بر سرت می درخشند؛
تو ای صورتِ خاموش! بسانِ ابدیت، ما را از خود به در می کنی:
ای شاعرِ بی پیرایه ی سرد پیکر!
آنگاه که کهنسالی بر زادگانِ این نسل تازد،
تو باقی خواهی ماند، دریغا که در میانِ دیگران تا ما،
یاورِ آدمیان خواهی بود و آنان را خواهی گفت:
 زیبایی حقیقت است و حقیقت، زیبایی
این است همه ی معرفتت از عالمِ خاک، و همین تو را بس است.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


جان کیتس

 

 جان کیتس  در لندن به دنیا آمد .او در کودکی پدر و مادر خود را از دست داد. اولین مجموعه شعر خود را در سال 1817 اتشار داد که با حملات شدید منتقدان مواجه شد
او در دوره های بعد در آمد بسیاری از فروش زیباترین اشعار عاشقانه خود کسب کرد. منبع الهام او در چنین عاشقانه هایی دختر همسایه او یعنی فانی براون ( fanny Brawne) بود
کیتس یکی از شاعران بزرگ و برجسته مکتب رمانتیسم است و در کنار بایرون و شلی، یکی از چهره‌های شاخص در نسل دوم این مکتب است،  کیتس که بعد از اندوه مرگ برادر، به بیماری سل دچار شده بود به توصیه پزشکان به ایتالیا رفت و در همانجا در شهر رم درگذشت. وی از شاخص ترین شاعران رمانتیک اروپا به شما می رفت اما مرگ زود هنگام او در بیست وشش سالگی به تلاش های بیشتر او پایان داددر طول زندگی کوتاهش، واکنش خوبی توسط منتقدین نسبت به کارهایش صورت نگرفت، اما تاثیر او بعد از مرگ بر شاعرانی نظیر آلفرد تنیسون و ویلفرد اُون چشمگیر بود.  
داستان عشق جان كیتس و فانی براونی داستانی غمبار است. كیتس در نوامبر 1818 فانی را ملاقت كرد و بلافاصله دلباخته او شد!!! این اتفاق خانواده فانی و دوستان كیتس را نگران كرد. آن دو به زودی مخفیانه نامزد كردند. اما كیتس در زمستان 1820 در سن 25 سالگی چشم از جهان فروبست. او را همراه با نامه‌های ناگشوده از فانی كه روی سینه و نزدیك قلبش گذاشته بودند به خاك سپردند.

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


شعری از الکساندر پوپ

 

1.

 

  خوشا به حال فردی که توجه وآرزویش

به چند هکتار ملک پدری محدود می شود

و خرسند از این است که در سرزمین اجدادی اش

هوای وطن را تنفس می کند

شیرش توسط احشام و نان اش توسط مرزعه اش

 تامین و جامه اش از پشم گوسفندانش بافته می شود

درختانش در تابستان سایبان اوست و در زمستان گرمابخش محفلش

خوشا به حال فردی که ساعت ها ؛روز ها و سال های زندگی اش

با صلح و صفا سپری می شود

بدنش تن درست و ذهنش آرام و روز هایش سرشار از آرامش است.

شب ها از خوابی آرام بهره مند بوده و مطالعه توام با آرامش  خاطر

 برایش تفریحی شیرین  و دلپذیر است و سادگی توام با آرامش مراقبه

 بیشترین نتیجه را برایش به بار می آورد

پس بگذار پنهان و ناشناخته زندگی کنم و بدون زاری به دیار باقی بشتابم

به آرامی چشم از دنیا بربندم و هیچ سنگی نگوید که در کجا آرمیده ام.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


الکساندر پوپ

  الکساندر پوپ  در «لندن» دیده به جهان گشود. پدرش که یک کاتولیک کلیسای رم و تاجر پارچه بود، نام خود را بر وی گذاشت. «ادیث پوپ» مادر الکساندر، تنها فرزند خود را در سن 44 سالگی به ‌دنیا آورد.   «پوپ» اولین سالهاي زندگی خود را در نزدیکی جنگل «ویندسور» گذراند؛ او از این دوران به عنوان عصر طلایی یاد می‌کند :

 ویندسور، جنگلها و پناهگاههاي سرسبزت که گاه محل اقامت شاهان و گاه مکان الهه‌‌گان است، شعرهای مرا به خود می‌خوانند. دختران جنگل، حاضر شوید! قفل از چشمه‌هایتان برگیرید و تمام سایه‌هایتان را بگسترانید .
 الکساندر پوپ ، شاعر، منتقد، نویسنده، طنزپرداز و یکی از پرآوازه‌ترین روشنفکران قرن 18 میلادی است. او نخستین اثر خود را در سن 12 سالگی خلق کرد، اما اولین اثر موفق این نابغه قرن 18، در سال 1711، یعنی در سن 23 سالگی با نام «جستاری در نقد» منتشر شد و مورد توجه همگان قرار گرفت. حکایتهای زندگی پوپ، ارزش جمع‌آوری را در زمان حیاتش داشته ‌است. «ژوزف اسپنس»، شاعر، منتقد و گردآورنده زندگینامه «الکساندر پوپ» چنین می‌گوید
 پوپ در کودکی پسر بسیار خوش رفتاری بود و شیرینی ویژه‌ای در چهره‌اش به چشم می‌خورد 
  «پوپ» دوره‌های تحصیلی خود را با فراز و نشیب فراوانی گذرانده و گاهی نیز دچار تغییرهای اجباری می‌شد. او خواندن و نوشتن را در خانه و از عمه‌اش آموخت و بعدها زبان لاتین و یونانی را از کشیشی محلی و دانش شعر فرانسه و ایتالیا را در نوجوانی فرا گرفت. «الکساندر» مدتي نيز در مدرسه‌های مخفی کاتولیكها در انگلستان درس می‌خواند. او بيشتر وقت خود را صرف مطالعه كتابهايي مي كرد که در کتابخانه پدرش بود و کاری جز خواندن و نوشتن نداشت.   او همیشه از سردردهای مزمن رنج می‌برد و پشت ‌گوژش نیز مورد تمسخر منتقدان ادبی بود. برخی از بدخواهان «پوپ»، او را با لقب «وزغ گوژپشت» می‌خواندند. این شاعر انگلیسی، قامتی در حدود 135 سانتیمتر داشت و به ناچار برای جبران گوژی ‌پشتش، نیم تنه كلفتي بر تن می‌کرد.  وي درباره طبيعت مي گويد :
«
طبیعت خوب و حس خوب باید برای همیشه در کنار یكديگر باشند؛ انسان برای خطا آفريده شده و مقام خدایی برای بخشش است».
«
«پوپ» در سال 1712 نسخه ابتدایی (THE RAPR OF THE LOCK) را منتشر کرد که طنز زیبایی از جنگ بین دو جنسیت زن و مرد، زندگی خصوصی یک زن با لوازم آرایشی، لباسها، انجیلها و نامه‌های عاشقانه‌ اوست. این اثر که در سال 1714 کاملتر شد، روایتي از داستان حقيقي درگیری دو خانواده از بين آشنایان «الکساندر پوپ» بود. وي در اين كتاب، جهان اجتماعی امروز و درگیریهای جامعه مرفه را به بوته نقد می‌کشد و شاید، لزوم ایجاد تحولی را پیشنهاد می‌کند  پوپ نمايشنامه «ایلیاد و اودیسه» را به زبان انگلیسی برگرداند كه از مهمترين آثار او به ‌شمار مي رود. از نکته‌های خواندنی در زندگی این شاعر انگلیسی می‌توان به فراگیری باغبانی و محوطه‌سازی در منطقه Twickenham اشاره کرد. او در آخرین سالهای عمرش، سرداب زیبایی را در مجرایی ساخت که آبنمای منزلش را به باغچه حیات پشتی‌اش وصل می‌کرد. دیوار سرداب از قطعه‌های صدف و آینه پوشیده شده بود.  

او  رفتار را از شخصیت متفاوت می دانست و می گفت :
 همیشه کردار معرف انسان نیست؛ هر آنکه نکو کند، نکوکار نیست .
پوپ در زمان خودش به دليل طنزهای هوشمندانه‌ای که می‌نوشت و مشاجره‌هایي که با دیگر نویسندگان انگلیسي داشت، مشهور بود. زماني كه نوشته‌هایش درباره «ویلیام شکسپیر»- مشهورترین شاعر و نویسنده جهان - مخالفت و انتقاد دیگر نویسندگان را برانگيخت، با انتشار  اثري به نام  THE DUNCIAD در مقام پاسخ برآمد. این اثر تلخ زبان که در سال 1742 گسترده‌تر شد، نویسندگان، دانشمندان و منتقدان مخالف آرای «پوپ» را به باد تمسخر می‌گرفت.
سرانجام  او در  56 سال زندگی، در تاریخ 30 ماه می 1744 میلادی درگذشت و تمام املاکش را برای «مارتا بلونت» به ارث گذاشت. با رشد تدریجی «روماتیسیم» در انگلستان، سبک شعری «پوپ» جای خود را به آثار شاعران نو داد و همانند خالقش به تاریخ ادبیات پیوست. تا دهه 1930 میلادی، هيچ گونه اقدام جدی برای احیای آثار «الکساندر پوپ» صورت نگرفت.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


دو شعر از ادوارد فیتز جرالد

 ( ترجمه  دو رباعی خیام )

 

 

1.

آه ! پيش از فروشدنمان به زير خاك 
آنچه را كه هنوز سهم ماست نصيبمان كن 
از خاك به خاك , در قعر گور آرام گرفتن 
بي مي و مطرب و طرب ... بي سرانجامي  

 

2.

 

و ما اكنون در اين گاه كه تابستان شكوفه هاي نو بر تن مي كند 
در منزلگاههايي از آن پيشينيان سرخوشيم 
بايست كه از تخت سرخوشي به زير آئيم 
و خود را منزلگه ديگراني سازيم ... راستي چه كساني ؟ 

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


ادوارد فیتز جرالد

 

 

 

 

 ادوارد فیتزجرالد   نویسنده و شاعری انگلیسی بود که بیشتر شهرت خود را مدیون ترجمه ای است که نخستین بار از  رباعیات خیام  به زبان انگلیسی انجام داد.     

ادوارد فیتزجرالد در سال 1809 در بردفیلد انگلستان به دنیا آمد و در ابتدا نامش ادوارد پورسل بود. در سال 1818 پدرش یوهان پورسل نام خانوادگی همسرش یعنی فیتزجرالد را برای خود برگزید.این تغییر نام خانوادگی درست هنگامی اتفاق افتاد که مادر فیتزجرالد برای دومین بار میراث گران سنگی را به ارث برد  فیتزجرالدها یکی از ثروتمندترین خانواده های انگلستان بودند. ادوارد فیتزجرالد بعدها در اشاره به همین خانواده بزرگ می گوید که همه ی فیتزجرالدها دیوانه هستند .

 

 فیتزجرالد که نیازی به استخدام شدن و شغلی خاص نداشت به شهر خودش سوفولک بازگشت و در آنجا زندگی آرامی داشت و هیچگاه بیشتر از یکی دو هفته آنجا را ترک نکرد. خانواده فیتزجرالد تا سال 1835 در ورستد سکونت داشت و از آن سال تا سال 1853 این شاعر در بولژ نزدیک وودبریج ساکن بود . فیتزجرالد تا هنگام وفاتش در خانه ی خودش در  لیتل گرانج ساکن بود. فیتزجرالد در این مدت غالبا مشغول نگهداری از گلها، نواختن موسیقی و مطالعه ی آثار ادبی بود .  فیتزجرالد در سال 1850 به مطالعه شعر اسپانیایی پرداخت و بعدها در سال 1853 نیز مطالعه ی ادبیات فارسی را در دانشگاه آکسفورد ، زیر نظر استاد ادوارد بایلز کاول آغاز نمود. در چهارم نوامبر 1856 به قولی که هنگام مرگ برنارد بارتون به او داده بود تا از دخترش مراقبت کند، وفا کرد و با لوسی  یعنی همان دختر برنارد ازدواج نمود.

اما چنان که پیداست این ازدواج فاجعه ای بیش نبود و احتمالا به خاطر انحرافات جنسی ادوارد بوده باشد. آنها پس از گذشت چندماه و علی رغم آنکه از سالها قبل همدیگر را می شناختند از هم جدا شدند.  

  در مارس 1857 کاول یک سری از رباعیات فارسی عمر خیام را در کتابخانه ی انجمن آسیایی کلکته پیدا کرد و آنها را برای فیتزجرالد فرستاد.  در همین زمان نام شاعری که بیشتر با نام فیتزجرالد عجین شده و موجب شناسایی او شده است برای نخستین بار در نامه هایش ذکر می شود. یعنی عمر خیام.  در 15 ژانویه 1859 جزوه ای کوچک و ناشناس با عنوان رباعیات عمر خیام منتشر شد.  ظاهرا چنین به نظر می رسید که این شعرها در سطح جهان و به خصوص در حلقه دوستان خاص فیتزجرالد برای نخستین بار چندان مورد اقبال نبود. ناشر به فروشندگان اجازه داد تا آن را در قسمت کتابهای چهارشاهی و حتی یک شاهی بفروشند.

اما در سال 1861 روزتی و بعد از او سوینبرن و لرد هافتون این کتاب را کشف کردند. رباعیات به تدریج شهرت یافت اما تنها بعد از سال 1868 بود که فیتزجرالد مصمم شد تا نسخه ای ویرایش شده از این کتاب را چاپ کند.  .  او در پیش نویس کتاب یک نسخه از  منطق الطیر عطار نیشابوری را نیز گنجانده بود. برخی ها این ترجمه فیتزجرالد را که عنوانش "نگاهی به مجمع پرندگان از دید پرندگان" می باشد یک شاهکار ناشناخته می دانند.  

 از سال 1861 به بعد عمده ی سرگرمی و علایق فیتزجرالد دریا بوده است.  

 

 او در این راه و در میان کتابها و گلهایش روزگار را سپری نمود تا به سن پیری رسید.

 

در سال 1883 هنگامی که در خواب بود دیگر چشم بر جهان نگشود و پیکرش را در بولژ به خاک سپردند.

 

او به قول خودش " آدمی بیکار و علاف بود اما کسی بود که دوستی هایش بیشتر شبیه به عشق بود."  



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,


شعری از جان دان

 

1.

 

 مرا مرگ آدمها بس  می  آزارد

چون  عشق همه آدمها را

به دل دارم

پیکی می آید و می پرسد

کیست که از صدای  مرگ افسرده شده است ؟

و با طعنه می گوید نوبت مرگ تو هم می رسد

این را بدان !

 



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,


جان دان

 

جان دان در سال 1572 كه احساسات ضد كاتوليك تقربياً به اوج رسيده بود در خانواده­اي كاتوليك و مرفه چشم به جهان گشود. او در دانشگاههاي آكسفورد وكمبريج و"لينكلن اين" تحصيل كرد و آموزش  وكالت ديد اما به دليل كاتوليك بودنش هرگز درجه­اي به او ندادند و نتوانست وكالت كند. پس از اينكه درسن چهار سالگي پدرش را از دست داد، وارث ثروتي فراوان شد اما چون استعداد تجارت نداشت به تحصيل روي آورد.

او به مطالعه الهيات، طب، حقوق و علوم كلاسيك پرداخت و شعر سرود. سپس به پارلمان و دربار راه يافت و مورد حمايت "سرتوماس اگرتون" قرار گرفت. درست در زماني كه همه چيز خوب پيش مي­رفت ازدواج پنهاني او با دختر يك نجيب زاده بنام "آن مور" تمام اميدهاي او را بر باد داد.

او از مقام خود عزل شد و به زندان افتاد، زندگي­اش قرين رنج و محنت و سختي گشت و در حاليكه فرزندانش زياد بودند دچار مشكلات مالي فراوان گشت. در همان سالها مرثيه­اي در مرگ اليزابت دختر "سررابرت دروری" سرود که سبب اهدا خانه­اي به وی شد و به مدد دوستاني كه داشت دوباره زندگي­اش رونق گرفت.

در سال 1607 "جيمز" از وي خواست تا كشيش كليساي "انگليكن" انگليس شود ولي او نپذيرفت اما جيمز معتقد بود كه او كشيش موفقي خواهد شد سرانجام در سال 1615 در سن 42 سالگي كشيش و واعظ مخصوص "لينكن اين" شد و 6 سال بعد به رياست كليساي "سنت پال" برگزيده شد. مرگ همسرش در سال 1617 وي را دچار اندوهي جانكاه كرد و دو سال بعد در بستر بيماري افتاد تا آنكه در سال 1631 از بستر بيماري برخواست و در حضور شاه موعظه مشهوری  را ايراد كرد و پس از مدت كوتاهي در گذشت. وي در زمان حيات آثار خويش را چاپ نكرد اما نسخه­هاي خطي اشعارش در اختيار دوستانش قرار مي­گرفت و سالها پس از مرگ وي به چاپ رسيد. شهرت راستين جان دان در دهه­ي دوم و سوم قرن بيستم نمايان گشت و به اوج رسيد. شهرت او بيشتر مديون مقاله"­ تي.اس.اليوت" در مقوله­ي شعراي متافيزيك است. بعدها وي را شاعر متافيزيك خواندند و مقلدان سبك او را شاعران متافيزيك مي­شناختند.

 در واقع وحدت انديشه و احساس جان دان، فلسفي نيست اگر چه عقايد فلسفي نيز بكار مي­برد. او شاعري متافيزيك به معني ماوراءالطبيعه يا پيامبر گونه نيست. مقصود از متافيزيك، استدلالهایی است كه بهتر است "دیالکتیک" خوانده شود. گهگاه مثال­ها و قياس­هايي از قلمرو فلسفه، الهيات و علوم رايج را در آثارش مي­بينيم كه ارائه­ي اين مثالها و قياس­ها در عصري كه به زنجير بزرگ هستي و وحدت وجود معتقد بود، شگفت آور نيست.  

به عبارتي ساده مي­توان او را كشيشي موقر، لطيفه­گو، پر هيجان و پر احساس كه با همان شيوه­اي كه با معشوقه سخن مي­گويد با خداوند گفتگو مي­كند، دانست. او دانش و آگاهيهاي زياد و گسترده­اي داشته و آثار حكماي سده­هاي ميانه، مشايخ كليسا و اساتيد خرد و دانش باستان را خوانده و به جنبش­هاي ديني و سياسي عصر خود، پيشرفت علم، و اكتشافات آشناست. عطش او براي دانش بازتاب عطش زندگي است.

  او به غزلسرايي اعتقادي نداشت و آن را كار شاعران زمان ملكه اليزابت مي­دانست كه خود را در قالبهاي معلوم و معين محدود مي­كردند از همين روي به مثنوي رغبت داشت تا براي بيان اهدافش مجال بيشتري داشته باشد.

وي در پايان عمر همه ذوق خويش را به سرودن اشعار مذهبي و عرفاني معطوف ساخت و آثاري مصنوع و عرفاني از احساسات گوناگون مانند پشيماني، ترس، اميد، و عشق لبريز، به نمايش گذاشت.

 كتاب نغمه­ها و غزلها كه در بردارنده 55 منظومه است بيش از ديگر آثار جان دان مورد توجه است و بيشتر داوري­ها درباره­ي شعر و مكتب او براساس همين كتاب است. مضمون عمده­ي شعر جان دان زن و خدا و يا رابطه­اش با زن و خدا و نيز رابطه­ي روح و جسم او است.منظومه­هاي عشقي او را فاقد اخلاقيات مي­دانند در واقع در آنها چيزي كه به اخلاق مربوط شود وجود ندارد و در واقع نرمي افراط و تفريط در ميان هيجانات و احساسات را مي­توان در اين گونه اشعار او يافت.



:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط میلاد در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,


:: چهار شعر از آنتوان سنت اگزوپری
:: آنتوان دو سنت‌اگزوپری
:: شعری از تئوفیل گوتیه
:: تئوفیل گوتیه
:: شعری از آلفونس دو لامارتین
:: آلفونس دو لامارتین
:: دو شعر از آلفرد دو موسه
:: آلفرد دو موسه
:: شعری از ویکتور هوگو
:: ویکتور هوگو
:: شعری از هاینرش هاینه
:: هاينريش هاينه
:: شعری از نیچه
:: نیچه
:: پنج شعر از مارگوت بیکل
:: مارگوت بیکل
:: دوشعر از برتولت برشت
:: برتولت برشت
:: چهار شعر از هرمان هسه
:: هرمان هسه

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد




به وبلاگ من خوش آمدید

:: :: قالب وبلاگ
:: قالب
:: صفاکده ( شعر )
:: شعر و متن کردی
:: الهه ی الهام ( انجمن ادبی )
:: کلک خیال
:: لغت نامه فارسی
:: چهار پاره و غزل
:: پرواز بر بلندای آسمان عشق خدایی
:: خواب ستاره
:: عاشقانه ها
:: کوچه های بی بهار
:: دفتر شعر جوان
:: ردیاب ماشین
:: جلوپنجره اریو
:: اریو زوتی z300
:: جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مشاعره و آدرس milad59.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا



:: <-ArchiveTitle->

صفحه نخست | ایمیل ما | آرشیو مطالب | لینك آر اس اس | عناوین مطالب وبلاگ |پروفایل مدیر وبلاگ | طراح قالب

Powered By blogfa.com Copyright © 2009 by milad59
Design By : wWw.payamblog.com